INSAN Magazine

بحث جنسیت با نگاهی به زبان و متن پارسی دری

میزان ۹مه ۱۳۹۸

پيش از اينكه به اصل موضوع بپردازم، اشاره به اين امر را لازم مي‌دانم كه براي بررسي يك واقعيت بهتر است از ايديولوژي‌هاي مورد پسند و دوست داشتني مان دست برداريم، زيرا ايديولوژي براي نپذيرفتن واقعيات و يا شكست خوردن در برابر واقعيت‌هاي حيات به وجود آمده و حقيقتي است ذهني كه فرد و يا افرادي مشكلات واقعي حيات را رويا گونه و ذهني حل كرده و سپس به نام حقيقت براي زيبا ساختن واقعيت بر واقعيت تحميل كرده اند. با چنين تحميل ايديولوژيك، سدي فرا راه واقعيت زندگي و مانع زايش پيهم واقعيت ها گرديده اند. بناءً واقعيت طوري كه بايد پیش مي‌رفت، جلوش گرفته مي‌شود و ناگزير بايد منفجر شود. شايد افراط گرايي فيمنيزم از این امر مستثنا نباشد. اما جنس (وجود زن و مرد)، واقعيتي است كه وجود داشته و وجود دارد. نمي‌توان با شانه بالا انداختن و ايديولوژي ساختن جنس و واقعیت های جنس، زن را رد كرد. واقعيت را بايد با واقعيت پاسخ گفت. اگر بخواهيم فمينيزم را با ورق زدن كتاب‌هاي مورد پسند و علاقه خود بررسي كنيم، شايد به يك نگرش علمي دست نزده باشيم. براي اين كه فيمنيزم واقعيتي است زنده كه جريانش را به پيش مي‌كشاند و حوزه بزرگ رفتاري و فكري زندگي كنوني را شكل و معنا مي‌بخشد. اگر به سراغ نهضت فيمينستي برويم و بخواهيم پژوهش در زمينه ارائه كنيم، كسانيكه خوشبين چنين نهضت نيستند هم ناگزيرند به روند جاري فيمنيسم رجوع كنند و از برداشت‌هاي سنتي، اسطوره‌اي و حتا ادبيات كلاسيك كه در باره زنان ارائه شده. روگردان شوند. با استفاده از مفاهيم گذشته براي پژوهش، در نهضت فيمنستي نه تنها كه چاره ساز و روشنگرانه نيست بلكه تعصب بر انگيز و مسئله ساز مي‌باشد.

جنس در اساطير

اساطير هر قوم در باره جنس و آفرنيش جنس نظرهاي متفاوت و مختلف دارد كه برخي تعصب بر انگيز و برخي هم نظر نيك در باره آفرينش تذكير و تانيث دارد. در اساطير هند از جمله كساني كه در فرقه شاكتاست و شيوا را مي‌پرستند به باور شان شيوا هم داراي خاصيت نرينگي و هم داراي خاصيت مادينگي است و اين دو نماد را مبدا و مبناي آفرنيش مي‌دانند.

اساطير چين در زمينه آفرنيش زن و مرد افسانه‌هاي متنوع دارد اما در افسانه‌هاي هوبئي كه تاريخ نگارش آن مشخص نيست، اسطوره آفرنيش زن و مرد چنين بيان شده كه: پان- گو، پس از زاده شدن از خاموشي و بيهودگي جهان ملول شد و تنديس مرد و زني را از گل درست كرد تا زمين را اداره كنند و اداره كننده زمين باشند. هنگام كه اين تنديس گلين خشكيد، پان- گو عنصر يانگ و ئين (روح) را در آنان دميد كه نخستين زن و مرد جهان هست شدند.(1) 

در اسطوره هندي خود شيوا آميخته از تذكير و تانيث است، بناءً همين نيرو است در شيوا كه به ميان آورنده مرد و زن مي‌شود، اما در اسطوره چيني زن و مرد مستقل و جدا از هم داراي دو جنس همزمان به وجود آمده اند براي مسئوليتي نگهداري و اداره زمين. از اين اسطوره مي‌توان چنين برداشت كرد كه جنس واقعيتي است مستقل و با هم برابر.

در اساطير مردمان بابل به ويژه در قانون حمورابي، اسطوره آفرينش جنس مرد و زن با اسطوره هندي و به خصوص با اسطوره پيدايش جنس چيني فرق دارد و بسا مسائل‌ جنسيتي نيز در اين قانون تبارز يافته كه از نگرش محض مردانه برخوردار است. در اسطوره بابلي زن از پيكر مرد جدا شده و همچنين صفات شيطاني را نيز به زنان نسبت داده اند. براي جنس زن جنسيت قايل شده و حد و مرز‌هاي مردانه‌اي كه توام با احساس ملكيت همراه است به زن شخصيت جنسيتي مي‌بخشد كه درخور پسند مردانه باشد.

مسئله جنس، در اساطير يونان نيز ناشي از برداشت مردانه است بنا به اساطير يونان در آغاز تنها يك جنس وجود داشت كه آن مرد بود، وقتي كه پرومتئوس آتش را از نزد خدايان المپ ربود و براي انسان كه همان مردان باشد، آورد مورد غضب زيوس قرار گرفت و زيوس با اين كار پرومتوس خشمگين شد و در صدد تنبيه و آزار مردان (انسان) برآمد و پرومتئوس را در كوه‌هاي قفقاز به زنجير كشيد، عقابي را گماشت تا هر روز جگرش را از سينه بيرون كند و سپس ايزدان المپ، زن را آفريدند و در آفرينش زن همگي ايزدان سهم گرفتند، به همين دليل اين موجود جديد را «پاندورا» يعني هديه همگاني نام نهادند. آتنا جامه زربفت به تن پاندورا (زن) پوشاند و «آفروديته» دلبري را به او آموختاند و نخستين زن عالم را به اپي متئوس برادر پرمتوس تقديم كردند، او كه مجذوب جمال پاندورا شده بود، بر خلاف توصيه برادرش، پرمتوس، اين هديه را پذيرفت و با پاندورا ازدواج كرد، پرومتئوس كه تمام رنج و مصايب را در صندوقچه قفل كرده بود، تا انسان (مردان) در زندگي رنج نبيند ولي  پاندورا قفل صندوقچه را گشود و تمام مصايب دوباره در جهان پياده شد. پرومتوس اميد را در صندوقچه گذاشته بود بناءً تنها اميد ماند كه سلاح انسان در برخورد با مصايب قرار گرفت.(2) بناءً در اين اسطوره يك باور مردانه نهفته است و در ضمن مردان همه بدبختي‌هاي شان را در زمين از شيطنت و يا هم اشتباه همين جنس زنانه مي‌دانند. در يهوديت و مسحيت هم به همين اشتباه زن بر مي‌خوريم كه همگون با همين اسطوره يونان است.

در اساطير آريايي به ويژه در آئين زردشت به «جهيكا» همسر اهريمن اشاره شده و اوست كه اهريمن را براي دومين يورش به جهان و هستي مي‌فرستد با آن كه در اساطير كهن آريايي روشن نيست كه زن و مرد چگونه پيدا شد، ولي در شاهنامه نخستين انسان مرد است به نام كيومرث كه به معنا و مفاهيم گوناگون تفسير شده، از جمله پادشاه خاك به آن گفته اند و از زن خبري نيست. اين مرد، نخستين پادشاه و نخستين انسان است. همچنين در داستان‌هاي اساطيري شاهنامه از جمله در داستان سياوش و رودابه زن مظهر شيطنت و بدكاري معرفي شده و هم چنين شيطان همانند زن و يا به چهره زنان براي فريب مردان حضور پيدا مي‌‌كند. در داستان اساطيري ضحاك شيطان يا اهريمن به گونه زن پديدار مي‌گردد با ضحاك مي‌خوابد و او را به كشتن پدرش مرداس تشويق مي‌كند و در شانه‌هايش دو مار را به وجود مي‌‌آورد. در داستان هفت خوان رستم نيز پير جادو همانند زن زيبا براي فريب رستم پديدار مي‌گردد، در سراسر شاهنامه زنانگي مفهوم دشنام را افاده مي‌كند كه يك مرد براي ناچيزي و دشنام دادن به مرد ديگر به كار مي‌گرفت. در جنگي، رستم به افراسياب مي‌گويد:

تو در جنگ مردان پسند نه ای

كه خود مرده‌اي هيچ زنده نه اي

برو چون زنان پنبه و دوگ گير

پس پرده با دختران سوگ گير

اگر چه در داستان‌هاي اساطيري شاهنامه صفت زنانگي هم روشن نشده، ولي اينقدر مي‌دانيم كه هنر كاملاً مردانه است و جنسيت اوج دارد(3) بناءً گفته مي‌توانيم كه اسطوره و اسطوره‌ شناسي يك بيان و تفسير مردانه پيرامون هستي است كه مردان در نامگذاري و مفاهيم سازي اساطير نقش به سزاي دارند، يعني مفاهيم جهان كهن و حتا امروزي بيان مردانه است و با زبان مردانه ارائه شده، اگر چه در زبان زن و مرد تفاوتي نيست ولي برداشت‌هاي جنسيتي فهم متفاوت و مخصوص به جنس را القا مي‌كند كه تأمين كننده سلطه است، زيرا تنها براي سلطه و بقاي جنسيت زور و قدرت مطرح نيست، بايد از انواع مفاهيم براي سلطه استفاده كرد ورنه سلطه و اقتدار از بين خواهد رفت. تامين كننده بيشترين سلطه مردانه و مردانگي بر زنان شناخت و تفسير مردانه از جهان، هستي و انسان مي‌باشد كه همه چيز را تعريف مي‌كنند و خلاف تعريف و شناخت شناسي شان را ناديده مي‌گيرند. در حالي كه شناخت نمي‌تواند معيار مطلق داشته باشد و در ضمن شناخت مي‌تواند به تنوع بيانجامد. شايد پرسشي مطرح شود كه چرا زنان به تفسير و مفاهيم سازي جهان نپرداختند؟ به اين پرسش مي‌توان چنين پاسخي را پيش كرد كه هميشه در برابر زندگي مردان خودشان را در خلا تصور مي‌كنند و همواره مي‌كوشند تا اين خلا را پر كنند، اگر دقيق شويم مرد در عمق زندگي نسبت به زن طفيلي است و هميشه براي همين طفيلي بودن شان تلاش مي‌كنند، هر آن با ساختن حقيقت دل خوش كنند و برايش بجنگند در حالي كه زن حقيقت زندگي را همواره در كنار داشته كه همانا زادن و پرورش طفل مي‌باشد يعني خود را در عرصه هستي و حيات بيكار و طفيلي احساس نمی‌كنند بلكه خودشان را محافظ و مجري حيات مي‌دانند. از اين لحاظ كمتر ضرورت مي‌افتد خلاي زندگي را براي شان با مفاهيم سازي پر كنند و با ملكيت‌هاي سلطه برانگيز دل خوش كنند(4) زناني كه عقيم هستند و يا به مرحله يائسگي مي‌رسند، دچار يك يأس و تفكرات مردانه مي‌شوند يعني خود را در خلا احساس مي‌كنند و ناگزير مي‌شوند كه چون مردان به پرسازي خلا‌هايي را كه احساس مي‌كنند. بپردازند تا كتماني باشد بر طفيلي بودن شان.

جنسيت در گزينه گوي‌هاي فلسفي و ادبي

يك پژوهشگر اگر بخواهد براي نقد فيمينستي از گزينه گويي‌هاي فلسفي و ادبي استفاده كند، گزينه گويي‌هاي بسياري را فراهم خواهد كرد كه در باره حقارت زنان گفته شده. حتا خوبترين اين گزينه گويي‌ها بوي تعبيض دارد و مفهوم جينستي را افاده مي‌كند و از واقعيت جنس در آن خبري نيست و بيانگر فرودستي زنان است، شايد اين مقوله ماني خيلي زيبا به نظر برسد و طرفداران نظر فيمينيزم هم از آن استفاده كند: «زدن زن ولو با شاخه گل سزاوار نيست»(5) اگر چه در وقت و زمان گوينده‌ اين سخن يك نگرش اخلاقي پيش تازانه مي‌تواند باشد اما امروز به ويژه از نظر فيمنيزم سبب حقارت و تحقير زن اين سخن مي‌تواند شود زيرا اقتدار مردانه در عقب اين مقوله نهان است، به اين معنا كه مرد اختيار دارد که زن را بزند اما نبايد زن را بزند، باز هم اقتدار مردانه در اين مقوله محفوظ است. به اين مقوله شكسپير اگر توجه كنيم بازهم اقتدار و توانايي مردانه را مي‌توان مشاهده كرد: «زنان مثل گل سرخ هستند اگر پژمرده شوند به زودي پرپر خواهند شد» مي‌توان چنين استنباط كرد كه زنان خيلي ناتوان است و همواره به نوازش مردان نياز دارند، و گر نه زندگي شان را از دست مي‌دهند. شايد بهتر از اين دو مقوله در ادبيات پيدا نتوان كرد كه زن را ستوده باشد ولي اين ستايش تأمين كننده اقتدار مردانه است. همانند اين امر كه به كسي همواره از نيكي ات ياد كني و بكوشي او را مورد احسانت قرار بدهي تا او دائم مديون تو باشد. اگر بخواهيم سخن و مقوله اهانت آميز نسبت به زن را در ادبيات و فلسفه بجوئيم، به هزاران مقوله و گزينه گويي‌ها خواهیم رسيد که اوراق كتاب و مقاله محافظه كاران را پر خواهند كرد. از اين دست مقوله‌ها در ادبيات فارسي هم خيلي زياد است كه حتا تغزل شان هم رنگ و بوي جنسيتي دارد. اگر به گزينه‌گويي‌هاي فيلسوفان نظر اندازيم، بزرگترين فيلسوفان از روي تعصب سخن گفته اند. شوپنهار مي‌گويد: «زن حيوان بلند مو و كوتاه فكري است كه براي سرگرداني مرد آفريده شده» يا «زن اين موجود ناقص الخلقه پهن سرين و كوتاه پا» اين گزينه گويي‌ها زننده‌ترين سخناني است كه نسبت به زنان در طول تاريخ گفته شده است و براي يك فيمنيست چنين پژوهش و گردآوري از متون با استناد و مستدل هم اگر باشد، قابل قبول نيست. يا اين‌كه نيچه مي‌گويد: «اگر به سراغ زنان مي‌روی تازيانه را از ياد مبر.» اين چنين بر داشت‌هاي مغرضانه و تعصب برانگيز ذهن مردان را براي باور برتري شان نسبت به زنان، تقويت خواهند كرد. بناءً اين چنين پژوهش‌ها در باره فيمنيزم بيانگر واقعيت فيمنيزم نيست و جستاري هم نمي‌تواند در فهم جنس و جنسيت از منظر يك فيمنيست باشد. مقوله‌ها و سخناني كه امروز حتا در مجالس و محافل به‌خاطر دفاع از نهضت فيمنيزم به راه انداخته مي‌شود و يا هم مراسم سمبوليك كه تحت عنوان روز مادر گرفته مي‌شود، مفهوم جنسيت در حد بالاي در اين زمينه مطرح است. اگر بگويیم كه زن اولين و آخرين فرشته آسماني است كه به زمين هديه شده، باز هم در پشت اين سخن مفهوم مردانه‌اي نهان است. شايد بهترين كلمه كه همان «هديه» است مردانه باشد و اين سخن هم سخنی است كه مرد گفته و اين هديه هم در نظرش چيزي است كه براي مرد اهدا شده است. جز اين‌كه ما بايد واقعيت جنس را بپذيريم و گر نه هر نوع توصيف، ستايش و يا به باور برخي مردان حق دادن به زنان هيچ واقعيت را در اين راستا فراهم نمي‌تواند و حتا باز هم باري از مفاهيم مردانه را به شانه زنان مي‌گذارد. بنابراين بايد ما مردان موجوديت زن را چنان حس كنيم كه هم مي‌تواند حس كند و هم احساس مي‌شود. در اين مورد نيازي به مفهوم و پيش داوري‌هاي ذهني نداريم بلكه با پديده عيني روبرو هستيم كه فراتر از زبان، ذهن، تصور و كلمات و لفظ است. در اين صورت ذهن مان را كه آگنده از مفاهيم مردانه است، خالي بايد كرد تا هستي را چنان‌كه هست، بيابيم نه چنان‌كه به فهم در آمده است بفهميم؛ زن هم از منظر مردان موضوعي است كه به فهم در آمده است و فهميده شده است و چون مفهوم واژه‌اي كه معنا و مفهوم نحسي را ارائه مي‌كند به معنا و مفهوم زن و زن بودن مي‌پردازند.

جنس و جنسيت

 نقد فمينيست‌ها از جامعه شناسي رايج براي اين است كه جنسيت با فهم ايديولوژيك در روند تاريخ، غالب بر جامعه شناسي كنوني نيز است و تا هنوز جنسيت به‌عنوان تفاوت‌هاي بارز مفهومي با پشتوانه متني، جامعه شناسي را همچنان مقتدر و مردانه نگه داشته است. زيرا تحقيق در باره جامعه مردانه است. يعني مردان از نظر خود، خودشان را بيان كرده اند و جنس زن نيز با فهم نسبت به خودشان بيان شده، بناءً موقعيت سياسي، فطري، اخلاقي، حقوقي، اجتماعي و فزيولوژيكي و ادبي زنان مكتوم مانده است.

بنابر اين، فمينيست‌ها انتقادهاي زير را به جامعه شناسي وارد كرده اند:

  1. كار جامعه شناسي عمدتاً تحقيق در باره مردان و به تبع آن، نظريه پردازي براي مردان بوده است؛
  2. يافته‌هاي پژوهش‌هايي‌كه فقط روي مردان انجام شده، به همه‌اي مردم تعميم داده مي‌شوند؛
  3. حوزه‌ها و مباحث مورد توجه زنان همواره ناديده گرفته شده و بي‌اهميت تلقي مي‌شوند؛
  4. هرگاه زنان در تحقيق گنجانده مي‌شوند، تصويري تحريف شده و حاكي از پيش داوري جنسي از ايشان ارائه مي‌ شود؛
  5. جنس و جنسيت به ندرت در مطالعات جامعه شناسي متغييرهاي تبيين‌گر مهمي تلقي مي‌شوند.

از اين نگاه جامعه شناسي در بهترين حالت كور جنس و در بدترين حالت جنس پرست است. يعني در بهترين حالت موقعيت زنان را در ساختار اجتماعي ناديده مي‌انگارند و اهميت  جنس را به منزله‌اي متغيري تبيين‌گر كتمان مي‌كند، در بدترين حالت هرنوع تجربه زندگي زنان را عملاً تحريف مي‌كند. گذشته از اين، سلطه مردانه و بهر‌ه‌كشي مردان از زنان را نيز ناديده گرفته و طبيعي مي‌دانند فقط يك جنس را كه همانا مردان است، مورد پرستش قرار مي‌دهد، خوبي‌ها همه مردانه قلمداد مي‌گردد و بدي‌ها زنانه پنداشته مي‌شود. به سخن ساده، از شنيدن كلمة مردانگي و زنانگي چه احساسي به شما دست مي‌دهد؛ معلوم است كه مردانگي بنا به لحن مردان صفت است و زنانگي نفرين، اين نمونه مي‌تواند آشكارگر اوج جنسيت و جنس پرستي مردانه باشد.

آن اكلي، به سال 1982م جنس پرستي موجود در جامعه شناسي را چنين مشخص مي‌كند:

  1. جامعه شناسي از سرچشمه خود جانب‌دار بوده است؛
  2. جامعه شناسي عمدتاً تخصص مردانه است؛
  3. در نتيجه وجود «ايديولوژي جنسيت»، جهان به‌شكل خاصي تصور مي‌شود و فرضياتي در باره نحوه تعبير تفاوت‌هاي ميان زنان و مردان شكل مي‌گيرد.(6)

با اين سه عامل مرتبط به هم، سرچشمه يا مبنا، تخصيص و ايديولوژي جامعه شناسي را روشن كرده، ادعا مي‌كند كه مشخص، جامعه شناسي دانش مملو از غرايز مردانه است كه در جريان روزگار نه به‌عنوان دستاوردی برای عموم انسان (زن و مرد)، بلكه به نشان امر غريزي مسلط يك دوره در ادوار تكامل كرده است. مانند، رويكردهاي اخلاقي، قانوني، حقوقي و فرهنگي در جامعه که به نفع مردان بوده است.

واژه جنس آن چنان‌كه در زبان يا در زبان عام كاربرد دارد، از نظر انتوني گيدنز معناي مشخص ندارد بلكه مبهم است. يعني كاربرد متنوع و نامشخص دارد. در زبان پارسي هم اگر توجه كنيم به‌چنين اشاره‌اي بر مي‌خوريم كه واژه جنس كاربرد مشخص ندارد، در اين آواخر فقط واژه تركيبي: عملي جنسي، علاقه جنسي و... وارد زبان پارسي شده، آن‌هم در ميان معدودي از اشخاص.

آنچه كه در جامعه شناسي فمينيزم از جنس مطرح است، به معناي فعاليت جنسي نيست بلكه به‌ معناي تفاوت‌هاي زيست شناختي و كالبد شناختي ميان زنان و مردان است، واقعيتي است عيني، محسوس و ملموس كه در مقابل جنس مرد نه همسان، بلكه با ارزش و واقعيت اجتماعي برابر مي‌ايستد. يعني زن و مرد دارنده نوعيت وجود يكسان است از دو جنس و اين دو جنس هم از نظر فردي در مقابل هم و از نظر جمعي و اجتماعي با هم برابرند. از لحاظ جنس، مرد هيچ برتري را در زيست شناختي نسبت به جنس زن ندارد جز تفاوت اناتومي، بناءً به باور فمينيست‌ها برتري و برتري طلبي مردان از واقعيت جنس ناشي نمي‌شود، بلكه از حقايق مفهومي- اجتماعي جنسيت در جامعه ناشي شده است كه در يك جامعه گشوده بايد از ارزش اين حقايق مفهومي كاسته شود، حتا مردود دانسته شود تا زنان همچون مردان بتواند در هر عرصه اجتماعي، سياسي، اقتصادي، ادبي و فرهنگي در جامعه تشبث كند.

بنابه اين برداشت، مي‌توان گفت كه جنس واقعيت تن شناختي دارد و جنسيت اصطلاح فرهنگي، عقيدتي، اخلاقي، جامعه شناسي حتا در بسا حكومت‌ها قانوني و حقوقي است. به‌ سخن كوتاه، هرنوع مفاهيم جنسيتي مقوله ايديولوژيك است كه در طول تاريخ از توانايي زنان به ‌عنوان حربه محسوس خشن و رواني كاسته است و خودش را در جامعه انساني همچون معرفت جا زده، در حالي‌كه اين معرفت تحريف واقعيت جنس است كه به ‌معرفت حقيقت انگاري جنسيت در آمده است. با آگاهي زنان اين معرفت جنسيتي در اجتماع بايد از ميان برداشته شود.

پدرسالاري منبع جنسيت

سلطه مرد معمولاً پدرسالاري ناميده مي‌شود، زيرا مردان به‌عنوان سردار در خانواده برخوردار از اهميت رواني با پشتوانه حافظه پدرسالاري است و نقش كنترل‌گر را نيز دارد. مي‌توان پدرسالاري را با سه مشخصه ذيل توجيه كرد:

  1. زبان از سويي ذهن و حافظه را شكل و معنا مي‌بخشد و از جانبي ديگر از ذهن و حافظه ناشي مي‌شود، ابزار بيان قدرت در سلطه مردانه مي‌گردد؛
  2. خشونت، ابزار تجسم قدرت در سلطه مردانه؛
  3. تقسيم كار و كنترل درآمد، ابزار تنظيم قدرت در سلطه مردانه.

با روي كار آمدن پدرسالاري، نه تنها قدرت اجتماعي تغيير كرد بلكه كل روابط زندگي اجتماعي ديگرگون شد، تقسيم كار به‌ميان آمد، اعتبار حقوقي ديگرگون شد، حيثيت ملكيت تك بعدي و مردانه شد. در تداوم چنين روش ملكيت، زن نيز جزء‌ي از ملكيت شد و تقرب كرد به ابزار خودكار توليدي بدون مزد در دستگاهي كه نيروي مولد آن تنها مرد پنداشتني بود و بس، يعني خانواده پدر سالار. بعد از اين توانايي انتخاب زن كاهش يافت.

زيرا اين همه اعتبار مردانه سبب شد تا زن همچون جنس خود را فراموش كند و تمام عملكرد و گفته‌هاي مردان را معمول و طبيعي بپندارد. انسان موجودي است كه از ذهن، حافظه و ديدگاه ناشي مي‌شود، چنان‌كه فيلسوف بزرگ يونان(ارسطو)- كه جهان هنوز مديونش است، مي‌پنداشت برده؛ برده آفريده شده است.

برده‌ها هم هرگز به اين فكر نمي‌رسيدند كه آنان داراي حقوق طبيعي اند كه اشخاص آزاد از آن برخوردار اند، زيرا حافظه برده‌ها ساخته و پرداخته حافظه مسلط جامعه بود و از اين ديدگاه مسلط بر جامعه، ناشي مي‌شدند. درحالي‌كه اين برده‌ها مرد بودند، پس اين امر مي‌تواند دليلي باشد به كساني‌كه تفاوت مرد و زن را محض جنسيت مي‌دانند و مي‌گويند كه زنان چرا نمي‌تواند از حق شان دفاع كند؟ اگر به تاريخ نظر اندازيم، اين برده‌ها نبودند كه حقوق شان را اعاده كردند، بلكه با روي كار آمدن نظريات فلسفي و به‌ قدرت رسيدن طرفداران اين ديدگاه‌هاي فلسفي بشرگرايانه بود كه برده‌‌داري را در جامعه نابود كرد، به اين معنا كه نظر مسلط بر جامعه ديگرگون شد. بناءً زن هم جزءي از حافظه مردانه است تا اين حافظه ديگرگون نشود، جنسيت روپوشي اخلاقي، فرهنگي و... به واقعيت جنس خودش را تحميل خواهد كرد.

چنان‌كه سيمون دوبوار مي‌گويد: «مردان به ‌علت نيروي برتر فزيكي، يا توانايي‌هاي فكري خاصي بر زنان مسلط نيستند، بلكه به اين علت بر آنها تفوق يافته اند كه پيش از به‌وجود آمدن كنترل مواليد، زنان اسير ساختمان بيولوژيكي خود بودند. بارداري پي در پي، و مراقبت مستمر از كودكان، آنان را براي تأمين معشيت به مردان وابسته مي‌كرد».(7) بنابراين، زنان چنان در سلطه مرد جذب شدند كه هرگز به‌عنوان يك جنس زن كه داراي گرايش‌هاي مشترك انساني است به‌هم نمي‌رسيدند، بلكه جزء‌ي از سازوكار مردان بودند، حق و حقوق شان، مرگ و حيات شان ارتباط مي‌گرفته به مردي‌كه او مربوطش مي‌شد.

در روند روزگار، اين انتخاب زنان نبوده است كه چه سان زندگي كنند؛ بلكه مردان بوده كه چه ساني و چگونگي زندگي زنان را ترويج مي‌كردند، براي آشكار شدن اين امر اگر از گذشته تا اكنون نظر اندازيم به واقعيت‌ در اين مورد پي‌ خواهيم برد. چنان‌كه سينوحه پزشك مصري دوره فرعونيان در كتاب خود، كه به باور اغلب 1350 سال پيش از ميلاد مسيح نوشته شده است، اشاره‌اي به لباس زنان دارد، يعني در آن وقت اگر زني چنان لباس مي‌پوشيد كه كاملاً شكمش را مي‌پوشاند، مردان اين عمل را بر عليه ميل رب الانواع مي‌دانستند. همچنين براي‌ شان بسيار عجيب بود اگر زني در انظار شان بسيار پوشيده ظاهر مي‌شد. بنابراين، امروز هم با وصف همه آزادي‌هاي كه در اروپا وجود دارد، اين زن نيست كه لباس يا وسايل ديگر را انتخاب مي‌كند، بلكه شركت و كمپني‌هاي غول آساي توليدي- تجارتي مردانه است كه زن را فقط در حد مصرف‌گر بي‌اراده و بي‌انتخاب تنزل مي‌دهد. پس جهان سرمايه‌داري به زن آزادي مصرف را داده است در برابر نقش اراده و انتخاب مصرف را از زن ربوده است. او در موقعيتي قرار مي‌گيرد كه همه‌ چيز بسيار متنوع که برايش ساخته شده، بايد الزاماً مصرف آن را ولو هر چه هنگفت باشد به دوش گيرد.

جنسيت در زبان

زبان شناسي در نظام كلي زبان به مثابه علم جايگاهي ويژه‌اي دارد كه بسا پهلو‌هاي زبان را پژوهيده است از جمله روابط آن را با ذهن و حافظه، فرهنگ، گفتار، معناي واژه، ادبيات و روان مشخص كرده است.

اگر بگوئيم كه ما چگونه جملات را توليد و درك مي‌كنيم؟ پاسخ اين پرسش را دستور زبان يا زبان شناسي محض ارائه نمي‌تواند، بلكه نياز به روان شناسي زبان پيدا مي‌كنيم. بنابراين، نقش قضيه ذهن و حافظه و رابطه آن با واژه و دستور به مثابه تأثير مفهومي بي‌پايه نيست. اگر چه ذهن اعتبار نيروي فرا مغزي‌اش را از دست داده، اما قوه يادگيري و به ياد سپاري نقش حافظه را بازي كرده، در كردار و عملكرد لفظي- زباني ما تبارز مي‌كند. چامسكي در دهه 1960ميلادي با تمام توانش به نفع زبان شناسي روان شناختي وارد عرصه شد و دستور ذهني زبان را عرضه كرد. در ضمن اصطلاح توانش و كنش را نيز ابراز كرده و اين دو را از هم متمايز كرد. بنابراين، توانش، دانشي است كه افراد از دستور زبان شان در ذهن دارند، در حالي‌كه كنش دانش استفاده از توانش است، به‌گونه‌اي‌كه فرايند‌هاي توليد و درك جمله را بتوان متجلي ساخت. بنا به اين ديدگاه گفتار و به‌كار گيري واژه‌ها براي افهام و تفهيم از توانش سرچشمه مي‌گيرد كه از ذهن (حافظه) ناشي مي‌شود.(8)

زنان در مقايسه با مردان در حوزه‌هاي مختلف زندگي به‌خاطر عدم فرصت تبارز و تشبث بي‌تأثير بوده اند، از جمله در زمينه واژه سازي و انباشته‌هاي حافظه بشري.

زبان بزرگترين تبارزش را با عنصر واژگاني و دستوري در ادبيات نمود مي‌بخشد و ادبيات چهره پرتوان هنريي فرهنگ است. فرهنگ و ادبيات هم متأثر از مفاهيم حافظه‌اي بشر است و هم تبارز دهنده آن. اما اين حافظه بشر در طول تاريخ با نمايندگي كامل مرد قامت بر افراشته است. به‌همين لحاظ است كه زن در ادبيات استعاره شده است. تمام پيكر زن در زبان ادبي و حتا در زبان معمول و عاميانه استعاري است. اگرچه استعاره يك بحث زيبايي شناسي در ادبيات است ولي بيانگر استبداد است، استبدادي‌كه از جنس پرستي مردانه در ادبيات راه يافته و فرهنگ را تبيين كرده است. مرد در پرنوگرافي قدرت يا سخن گفتن در مورد جنسش آزادي دارد و زن از اين قدرت برخوردار نيست. از اين روي، نقشش در توليد واژه و تبيين‌هاي فرهنگي ناديده گرفته شده و جنس او در زبان كتمان شده و در ادبيات به استعاره تبديل شده است.

به اين زبان ادبي از متن قابوس نامه توجه كرده، تفاوت جنسيتي را در زبان و ادبيات ملاحظه كنيد تا به نتيجه برسيد:

 «زن پاكرو و پاكدين بايد و كد بانو و شوي دوست و شرمناك و پارسا و كوتاه زبان و كوتاه دست و چيز نگهدارنده تا نيك بود كه گفته اند زن نيك، عافيت زندگاني بود...»(9)

نمونه‌اي از زبان عاميانه، پدرم از زبان پدرش نقل مي‌كرد: «دختر خدايي، زن مايي» يا «عقل زن در بجلك پاهايش است».

منابع

  1. اساطير چين، آنتوني كرسيتي، ترجمه باجلان فرخي، چاپ 1373 نشر گلشن، ص81
  2. شاهنامه، فردوسي، سازمان چاپ و انتشارات جاويدان، ص 4
  3. لذات فلسفه، ويل دورانت، ترجمه عباس زرياب، چاپ دانشجويي 1383، ص 144
  4. سخنان بزرگان، حميد، نشر سمت چاپ 1372
  5. جامعه شناسي زنان، ترجمه منيژه نجم عراقي، نشر ني، 1383، صص 23 و 24
  6. جامعه شناسي، آنتوني گيدنز، ترجمه منوچهر صبوري، نشر ني، چاپ پانزدهم، 1384، ص 205
  7. روان شناسي زبان، دني استاينبرگ، ترجمه دكتر ارسلان گلفام، چاپ 1381، نشر سمت، ص 108
  8. فرا دستي و فرودسي در زبان، مريم پاك نهاد جبروتي، چاپ 1381، نشر گام نو، ص 31

شریک کړئ