تعیین این که دین لزوماً توجیهگر خشونت است، یا آن را به کلی نفی و رد میکند کار آسانی نیست. نسبت دین با خشونت متأثر از متغیرهای مختلفی است که به اجمال آن را به بررسی میگیریم:
- کشف گوهر امر دینی کاری به غایت دشوار و عملاً ناممکن است. امر دینی در ذات و ماهیت خویش اگر فرازمانی و فرامکانی باشد، در تجلیات و ظهور خویش همواره زمانمند و مکانمند است. زمانی و مکانی شدن تجلیات و ظهورات امردینی، ماهیت و گوهر امردینی را از دسترس فهم ناب و بلاواسطه دور میکند و این امر عملاً دسترسی به گوهر ناب «امر دینی» را ناممکن و نامیسور میکند. دین دستکم در تجلی اجتماعی خویش یک مقولة زمانی و مکانی است و به بیان دیگر، هستی تاریخمند دارد و به اعتبار تغییرات زمانی و مکانی دگردیسی و تغییر میپذیرد. چنین خصلتی، حداقل ظواهر امر دینی را، به امری تغییرپذیر، برخوردار از ماهیت سیال و منعطف تبدیل نموده است. سیالیت و تغییرپذیری امری دینی به این معناست که دین، حداقل به لحاظ ظهورات خویش تغییر میپذیرد و متناسب با تغییراتی که در آن رخ مینماید، نسبت متفاوت و دگرگونه با پدیدهها از جمله خشونت برقرار میکند. تعیین نسبت مطلق میان خشونت و دین، در تقابل با این تحلیل و مفروض قرار میگیرد و از این زاویه قابل دفاع نیست.
- در تعیین نسبت میان امر دینی با خشونت، بیش از آنکه گوهر امر دینی مهم باشد، تجلیات و ظهورات امر دینی مهم است. گوهر امر دینی، هیچگاهی بهصورت بلاواسطه و مستقیم با پدیدهها و از جمله جامعه و اجتماع نسبت برقرار نمیکند. به همین دلیل است که دین در بسترهای اجتماعی مختلف و بازههای زمانی مختلف تجلیات متفاوت و گوناگون به خود میگیرد و اشکال متفاوتی از دین آشکار میشود. این امر نشان میدهد که ظواهر و تجلیات امر دینی، به خصوص، در تعیین نسبت آن با پدیدههای اجتماعی از قبیل خشونت، اهمیت به مراتب بیشتر از سایر جنبههای امر دینی دارد.
در نتیجه، با توجه به تغییرات تجلیات امردینی در بسترهای اجتماعی و تاریخی مختلف، نسبت دین با خشونت نیز، در هر دوره از نو بازنگریشده و سامان مییابد. توجیه خشونت به میانجی آموزههای دینی در یک دوره، و نفی آن در دورة زمانی دیگر، نشانة ماهیت پارادوکسیکال امر دینی نیست، که نشانة تغییر در شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ظهور امر دینی است. براین اساس، به جای تعیین نسبت مطلق با امر دینی بهتر است که امر دینی را در هر دورة زمانی بهصورت متفاوت و ویژه در نظر بگیریم و بر آن اساس نسبت آن را با خشونت تعیین کنیم.
- امر دینی لایههای مختلفی دارد. مهمترین لایة امر دینی، آموزههای آن است. آموزههای دینی حتا اگر حاوی کل حقیقت امر دینی نباشد، بخش مهمی از آن را میپوشاند و تا حد زیادی چگونگی و ابعاد امر دینی را بر ما آشکار میکند. بنابراین، برای تعیین نسبت امر دینی با پدیدههای اجتماعی، یکی از بهترین راهها مراجعه به آموزههای دینی است. آموزههای دینی، در هرحالت، برای توصیف و تبیین امر دینی اند و از این رهگذر نمیتوان مدعی دینشناسی شد، پیش از آنکه به آموزهها و تعالیم آن دین، به عنوان مرجع و منبع اصلی فهم دین مراجعه کرده باشیم.
فهم آموزهها اما به سادگی صورت نمیگیرد. آموزههای دینی مانند هر رخداد اجتماعی خود دارای لایهها و ابعاد متعدد است. فهم این لایهها و ابعاد متعدد، به تکنیکها و روشهای خاصی نیاز دارد، روشهایی که مستلزم مجموعهای از آموزشهای تخصصی روشمند در قالب علوم اجتماعی است. آموزههای دینی، به بیان ساده، ماهیت هرمنوتیکال و تفسیری دارد. این ویژگی باعث میشود که فهم آموزههای دینی نیز به سادگی امکانپذیر نباشد. در قرائت ارتدوکس، معمولاً جنبههای هرمنوتیکال و تأویلی آموزههای دینی نادیده گرفته میشود و از این رو قرائت و خوانش تمامیتخواهانه از آموزهها شکل میگیرد. این در حالی است که آموزههای دینی در مقام یک آموزة بنیادین محملهای زیادی با خود دارد و بنابراین، تفسیر و خوانش واحدی از آن امکانپذیر نیست. بیتوجهی به این نکته همان مشکلی است که امروزه گفتار مسلط دینی در جهان اسلام بدان مواجه است و در مقام کنشگری اجتماعی به فاجعة تمامعیار انجامیده است. رویآوردن به آموزههای دینی، پیشاپیش مستلزم پذیرش امکان قرائتها و خوانش متکثر از یک آموزة دینی است و این همان نکتة بنیادینی است که میان خوانشهای ارتدوکس و سنتی از دین و خوانشهای امروزی فاصله ایجاد میکند.
- جدا از آنچه بیان شد، هارمونی و انسجام در نفس آموزههای دینی نیز دیده نمیشود. در بسیاری از ادیان، بهخصوص در ادیان ابراهیمی، آموزههای متناقض و پارادوکسیکال زیاد اند. به تناوب فرصتها و شرایط تاریخی که پیش میآید، برخی از این آموزهها برجسته و برخ دیگر آن به فراموشی سپرده میشود. در واقع، به رغم تأکید ادیان بر همهجانبهنگری و ایمان کامل، درک و فهم مؤمنان هیچگاه به صورت جامع و تام از آموزههای دینی صورت نمیگیرد. مؤمنان همواره بخشی از تعالیم و آموزهها را بر بخش دیگر ارجحیت و اولویت میدهند و این امر در شکلگیری نوعی از خوانش و تفسیری متفاوت از آموزههای دینی نقش اساسی دارد. به لحاظ دروندینی، هیچ مبنا و معیاری نیز وجود ندارد تا بر اساس آن بتوان، اصالت و برتری یک مجموعه آموزه را بر سایر آموزهها اثبات کرد. از این لحاظ، انتظار اینکه ادیان لزوماً پیروان خویش را به مسیر واحدی هدایت نمایند یا رفتار و کردارهای واحدی را در آنها بر انگیزاند، انتظار زیاد واقعبینانه نیست. توقع از ادیان نباید تمامیتخواهانه که باید نسبی (relative) باشد.
- در جهان اسلام، ماهیت سیال و تغییرپذیر ادیان بیش از هرچیزی نادیده گرفته شده و مغفول واقعشده است. مسلمانها اغلب از همان آغاز نه تنها قرائتهای مختلفی از اسلام را قبول نداشتند که اسلام را تنها مرجع تنظیم حیات در تمامی ابعاد گستردة آن تلقی میکردند. (لا رطب و لایابس الا فی کتاب مبین). این امر توقعات تمامیتخواهانه را در مسلمانها دامن زد و با رشد جزمگرایی آن را به اوج رساند. خشونتی که اکنون در جوامع اسلامی مشاهده میشود و از این لحاظ اسلام را بهعنوان نظام توجیهی خشونت معرفی نموده است، ناشی از وضعی است که مسلمانان نگاه تمامیتخواهانه به آموزههای دینی و برداشتهای خویش از این آموزهها دارد. آنها نمیتوانند بپذیرند که اسلام میتواند ماهیت سیال داشته باشد، و متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی-فرهنگی صورتبندی مختلفی به خود بگیرد. توجیه خشونت تنها با یک خوانش و آنهم خوانش تجزیهشده و مبتنی بر پیشفرضهای قبیلوی و روستایی امکانپذیر است. اما اگر نگاهی تمامیتخواهانه به این خوانش صورت گیرد در آن صورت، خشونت به جزء لاینفک و جداییناپذیر دینداری اسلامی تبدیل خواهد شد.
- برای مهار خشونت، در جهان اسلام، شاید به قرائتها و خوانش جدیدی یا بازخوانی خوانشهای قدیمی خشونتگریز، از قبیل خوانشهای صوفیانه، ضرورت داشته باشد، اما این مشکل را میتوان با پایینآوردن توقعات از آموزههای دینی و خوانشهای مرتبط با آن نیز حل کرد. مسألة اصلی از این لحاظ آن است که مسلمانان باید توقعات نسبی از آموزهها و خوانشهای تفسیری خویش از آموزههای دینی داشته باشند، نه توقعات تمامیتخواهانه (totalitarian). پایینآوردن توقعات هم امکان طرح گزینههای متفاوت را تسهیل میکند و هم به مسلمانان اجازه میدهد که از نگاه مألوف و متعارف «حق و باطل» فاصله بگیرند و به این ترتیب فرصتی را برای دگراندیشی مهیا سازد.