چکیده
محورِ قرار گرفتنِ پارادایم اخلاق فضیلت[1] برای شکوفایی ارزشهای هنجارین، سابقۀ دیرینه در تاریخچۀ مباحثِ اخلاقی دارد و خاستگاه آن را تا زمان یونان باستان میتوان پیگیری نمود. اگرچه تقریرهای متعددِ فضیلت از سوی دانشمندان از آغاز تاکنون ارائه شده است، اما وجه مشترک همۀ آنها تأکید بر ارزش ذاتی، کیفیتِ اخلاقی و واقعیت داشتنِ آن میباشد.
تحلیلگران، بنیانگذاران این نظریۀ اخلاقی را سقراط و افلاطون به ویژه ارسطو دانسته اند، که با آغاز رنسانس در غرب به انزوا رفته و جایش را به دو رقیب اصلی، یعنی اخلاق وظیفهگرای کانت و پیامدگرایی جان استوارت میل داده است. تنها از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد است که بحثِ دوبارۀ فضیلتگرایی واردِ عرصۀ ادبیاتِ فلسفۀ اخلاق گردیده و معطوفِ نشان دادنِ ضعفهای نظریههای رقیب و پیبردن به کاستیهای معرفتی آنها شده است.
اخلاق فضیلت در دوران معاصر از جانبِ فیلسوفان نو ارسطویی و نو توماسی احیا گردیده و حامل بصیرتهای مهم برای مواجهه با پیچیدگیهای اجتماعی دوران معاصر است. پیچیدگی هایی که اقتضا میکند اخلاق فضیلت بازخوانی شود و تحولاتِ معطوف به زندگیِ معنادار را رقم بزند.
واژههای کلیدی: فضیلت، اخلاق فضیلت، خِرَد، وظیفهگرایی، پیامدگرایی، خیر، دیگرهراسی.
درآمد
کانت فیلسوف وظیفهگرا، فضیلت را قدرتِ اخلاقی ارادۀ انسان در هماهنگی با مکلفیتِ معطوف به غایتِ قصوای هستی انسان، تحلیل کرده است، مفهومی که فیلسوفان یونان از آن "سلامتِ نفس" و "تعادل درونیِ" انسان برای "قبول و توانایی انجام مسئولیت اجتماعی"(کانت،۱۳۸۰ الف: ۱۶) را مراد میکردند و علم اخلاق را به عنوانِ رکن مهم و کلیدی حکمت عملی برای شناخت و تبیین انواع فضیلت میشناختند.
مؤرخان اخلاق بر آنند که جستارِ اخلاق فضیلت[2] برای نخستین بار در یونان باستان مطرح گردیده و از جایگاه ارزشمندی در فلسفۀ یونان برخوردار بوده است، آغازِ جدیدی که توجه از اصول نخستینِ عناصرِ طبیعی به جستجوی مبادی حیاتِ انسان، را واردِ مرحلۀ تازۀ نموده بود، مرحلۀ که نقطۀ عطف آن سقراط[3] به شمار میرفت، به گونۀ که آراء او از زبان افلاتون[4] بیان گردیده و مرزبندی میان اندیشههای آن دو پیشکسوت در این زمینه را دشوار کرده است.
پارادایم سقراطی را میتوان اخلاقِ عنایت به منش ها، انگيزهها، نيتها و خصال کنشگران به جای پرداختن به افعال آنها دانست، از همین جهت پرسش ديرينۀ "چگونه بايد زيست؟" را با طرح "حیات فضيلت مندانه" پاسخ گفته است.
اخلاق فضيلت، معطوفِ پرورش ظرفیتهای انسانها به سوی تعالى است كه در نهايتِ نیکویی رفتار نمایند و الگويى براى برانگیخن ديگران در مسیرِ شکوفایی ارزشهای مبتنی بر "خیر" باشند، به همین جهت بیشتر از هر چیز ناظر به آراسته بودنِ سوژه با احكام اخلاقى است و بحثِ اولویتِ "وظيفه" یا "نتیجه" را پیش فرض نمی گیرد. به همین جهت ارزيابى اخلاقى عمل يا نتايج آن را در درجۀ نخست واجدِ اهمیت تلقی نمیکند، بلكه عظمتِ روح فاعل و منشِ رو به استعلای او را اهم میشمارد، همچنان تعادل باطنیِ را ستایش میکند و ارزشمند میخواند که به واسطۀ فاعل فضيلتمند انجام شده باشد.
شایان یادآوریست که تمايز نظريهها بر اساس معيارِ الزام و ارزش بدين معنا نيست كه تنها، اخلاق فضيلت به ارزش هاى اخلاقى اهميت مىدهد و دو نظريۀ ديگر ( اخلاق وظیفهگرا[5] و اخلاق نتیجهگرا[6]) به انكار آن پرداخته يا حداقل از آن چشمپوشی كرده اند، بلكه مراد اين است كه يكى "فضيلت" را محور قرار مىدهد و تمامی امور را بر مبناى آن مىسنجد و ديگران بر الزامى بودنِ کنش آدمی و غایت مندی آن اهمیت کانونی قایل اند.
در ادبیاتِ فلسفی:
"فضیلت" ترجمۀ واژۀ یونانی آرِتِه[7] و به معنای تخصص و مهارت در یک موقعیتِ و مسئولیت اجتماعی است، معنایی که موردِ توجه سوفسطائیان بود که مدعی تعلیم و پرورش آن در افراد بودند و سقراط با جنبۀ تعلیمی آن مخالف و آن را یک گوهر فطری در سرشتِ انسان میدانست، به همین جهت با سوفسطائیان به مخالفت پرداخت"(کانت، همان : ۱۶) .
در مشربِ سقراطی مفهوم فضیلت با عینیتِ "کمال" آدمی رابطۀ جدی دارد، از این منظر هدف از خلقتِ هر فرد، تحقق بخشیدن به کمال نوعی آن است که بر اساس فصل ممیز آن نوع برجسته میشود. به همین جهت اگر در بارۀ فضیلتِ یک انسان سخن میگوییم، باید اول بدانیم فصل ممیزِ انسان که مشخصکنندة کمال وجودی او میباشد، چیست؟ ارسطو تصریح کرده است که فصل ممیز انسان با موجوداتِ دیگر، همانا "خِرَد " اوست و بنابر این فضیلتِ انسان با به کارگیری "خِرَد " و تحقق آن بستگی دارد که در صورتهای متنوع ظهور و نمود پیدا میکند. از این رو است که ارسطو از فضائل مختلفِ مربوط به "خِرَد " مانندِ نظر کردن و یا تدبیر به عنوانِ مبنای فضائل اخلاقی، سخن به میان آورده است.
اما این تعریف امروزه دچارِ نوعی دگردیسی گردیده و جایگاه روایتِ کلان در عرصۀ اخلاق فضیلت را ندارد. معنای دیگرِ فضیلت را منتقدانِ اخلاق مدرن نوعی ویژگی نفسانی و کیفیتِ اخلاقی در نظر میگیرند، که موجبِ اعتدال در عملکردِ قوای نفس میشود و قلمرو خواستها و علایق آدمی را در مینوردد، کاربردی که خلاف انگارۀ ارسطو[8] فراتر از رابطۀ فضیلت با "خِرَد" عرصههای دیگر، مخصوصاَ قوههای مربوط به حیات معنوی مانندِ عواطف، زیباشناختی و بصیرتِ مواجهۀ "خود" با "دیگری" را نیز در بر میگیرد.
تاريخچه اخلاق فضيلت محور
طرح اخلاق فضيلت به معنای اعتدال در اندیشه و عمل را میتوان تا يونان عهد باستان ردیابی نمود. مشهور است که عقلای سبعۀ یونان قدیم بر معبد آپولو در دلفی جمله یی نوشته بودند:"از افراط پرهیز کن!". با همین پس منظر است که بحث از ماهيتِ فضائل، گونههای آموختنى يا موهوبى آن در میانِ فلاسفۀ قبل از سقراط، از جمله سوفسطائيان نیز وجود داشته است، اما در تاريخ فلسفه، از سقراط به عنوان آغازگرِ اين بحث یاد میشود. اصالت او را تحلیلگران به این دلیل صحه گذاشته اند که افزون بر "تشخیص کاربرد کُلی آرِتِه[9]، کیفیتِ اخلاقی آن را مورد تأکید قرار داد و در جهت تبیین فلسفی آن به عنوان یک واقعیتِ قابل تعریف مساعی به خرج داد"( گاتری، ۱۳۷۵: ۱۷۲) تا کاربست عملی پیدا کند و "زیستن بر اساس عدالت و راستی" ( همان: ۱۷۱) آراسته شود، از همین رو وقتی در جمع جوانان شهر حاضر مىشد و از آنان مىپرسيد چگونه بايد زيست؟، خود پاسخ مىداد: "فضيلتمندانه"(گاترى،۱۳۷۶: ۲۶۰).
مکتوباتِ گزنفون و افلاتون هر دو حکایت از این دارند كه مباحث سقراط پيوسته در ارتباط با فضائل بوده است و وى بدون آن كه در صددِ تولیدِ نظريۀ اتنزاعی باشد، سعى در پايه گذارى بناى اخلاقِ هنجاری در میان مردم میکرد.
آگاهان فلسفۀ اخلاق بدین باور اندکه نخستين نظریه پردازی در موردِ فضائل را افلاتون بنا نهاده، اما تبيين كلاسيك فلسفی آن را از آنِ ارسطو میدانند. هردوی آنها به سهم خویش، پرسش هاى سقراط در بارۀ فضائلى مانند: پارسايى، شجاعت، عدالت، رابطۀ معرفت با ماهيتِ فضائل و نحوۀ عمل به فضائل براى دستيابى به خير، را جدی انگاشتند و بر آن شدند تا با بسط ایده هاى سقراط، ابعادِ ضرورى روانشناختى - سياسى و متافيزيكى هر فضيلت، آراء نسبتاً جامعى در بابِ فضائل را مطرح و ارائه نمایند.
تحلیلگران با وجودِ این که مساعی فکری سقراط و افلاتون در بارۀ امور اخلاقی را ستایش میکنند، اما از نبودِ انسجام روشمندِ آراء آنها در این حوزه نیز سخن به میان آورده اند، کمبودی که ارسطو در پی جبران آن برآمد و اندیشه هایش را با دقت و ژرفای توأم با نظم ارائه نمود. آراء اخلاقی ارسطو به صورت مشخص در اثرِ معروفِ اش "اخلاق نیکوماخوس[10]" که به مثابۀ یکی از منابع مهم حوزۀ اخلاق به شمار میرود، گِرد آمده اند.
مقولۀ "فضیلت" را ارسطو از جنسِ کیفیاتِ پایدارِ نفسانی و متفاوت از استعدادِ انجام یک چیز در نظر گرفته است، از نظرِ ایشان ، "فضیلت": استعدادِ تعیّنیافته برای انجام فعل پسندیده و ستایش برانگیز است که موجبِ صدور سهل و روان کارِ نیک، از آدمی میشود.
ارسطو بحثِ رابطۀ فضيلت با سعادت را مهم میدانست و عمل به فضايل براي زیست سعادتمندانه را ضروري مي انگاشت، همچنان نگاه به "خیرِ بشر"( ریچلز، ۱۳۸۷ : ۲۳۹ ) برای سعادت را در منظومۀ فکری خودش کانونی تلقی میکرد. از نظرِ ایشان"سعادت، نهاييترين غايت"( راس،۱۳۷۷: ۲۹۱) به شمار میرفت، به گونهیی كه غايتهای دیگر در نسبت با آن، غايتهای مياني شمرده ميشوند. از نگاه ایشان سعادت داراي دو خصوصيت است: نهاييترين غايت و بسنده براي خودش؛ يعني "فضیلت به تنهايي زندگي را مطبوع ميكند و بي نياز از همه چيز ميسازد"( ارسطو، ۱۳۸۵ : ۲۸)، اما پرسش اساسي اين است كه سعادت با اين خصوصيات چيست؟ ارسطو ميگويد: غايتِ هر چيز به وسيلۀ كاركردِ ویژه يا فصل مميزِ آن شناخته ميشود. چنانچه كاركردِ چاقو بريدن است، فصل مميزِ انسان نیز رفتارِ خِرَد مندانۀ اوست. چنانچه آدمي بر اساس همین قوه (خِرَد) عمل نماید، در مسیرِ سعادت قرار میگیرد، به همین جهت ارسطو از سعادت "فعاليتِ نفس در انطباق با كاملترين فضيلت"( مک اینتایر، ۱۳۷۹ : ۱۳۲) را مراد ميكرد و همچون غايت انگارِ اخلاقي از رابطۀ تنگاتنگ فضايل و حیاتِ نیکو سخن به میان میآورد.
سعادت از منظرِ ارسطو، جهت مندی اَعمال در راستاي هدف شمرده میشود، او از غایتِ ذاتی کارهایی سخن به میان آورده که عالیترینِ آن منجر به سعادت میشود، غايتنگری که هدف دانستنِ خيرِ اعلي و سعادت در کانون آن قرار گرفته است. مطابق اين نظر همانگونه که نتايج نیکو در درستي اَعمال از پیوندِ وثیق برخوردار است، قابلیتهای تحقق سعادت نیز با رفتارِ ستوده، رابطۀ همه جانبه دارد. به بيان ديگر، در اين نظريه فضايل افزون بر ارزش ذاتي، مهمترين منابع دستيابي به سعادت نیز به شمار میروند. در اين صورت است که بر اساس رفتارِ افراد ميتوان به فضيلتمندي آنان پي برد و از پیمودنِ مسیرِ سعادت به واسطۀ آنها سخن به میان آورد. در اين تفسير، هرچند فاعل اخلاقي موردِ توجه قرار دارد، ولي فعل درست و فضيلت محور نيز به عنوان امرِ مستقل از فاعل اخلاقي موردِ ارزيابي قرار میگیرد. مطابق اين ديدگاه، اين عبارتِ ارسطو كه "انجام كار از ناحيه فردِ فضيلتمند، علت درستي و فضيلتمندي است"( Slote, 2000: 332) نيز اين گونه تفسير ميشود كه تنها افرادي ميتوانند بفهمند كه كدام عمل صحيح و كدام خطاست، كه با تلاش و ممارست به سازگاري و تعادل دروني رسيده و در واقع فضيلتمند باشند.
در قرون وسطی نیز الگوی ارسطویی اثرگذار بوده است، فیلسوفان مسیحی به ویژه توماس آکویناس[11] ساختار و روش اخلاقی ارسطو را پسندیده و آن را مبنائی برای تبیین اخلاق مسیحی قرار داده اند. آنها هم مانند ارسطو از شناختِ نفس و کار ویژة آن آغاز کردند و البته با توجه به اختلافی که در بارۀ حیات انسانی و گسترۀ آن داشتند فهرست متفاوتی از فضیلتهای اخلاقی ارائه نمودند.
تفاوتِ عمده میان الگوی ارسطویی و پارادایم مسیحی در بارۀ اخلاق مبناهای ناهمگون عقل و وحی بود، آکویناس تلاش ورزید نوعی انسجام میان یافتههای وحیانی و دادههای عقلانی ایجاد نماید و مجموعۀ آنها را در یک ساختارِ عامتر، تبیین و توجیه نماید. او الگوی ارسطو را نسبت به نظریات اخلاقی دیگر ترجیح داده و در جهتِ سازگار کردن اش با آموزههای مسیحی تلاش فراوان به خرج داده است، روندِ التقاطی که با پدیدار شدن طلیعۀ رنسانس به چالش کشیده شد.
رنسانس در واقع آغازي برای فرایندِ عرفیشدنِ اندیشۀ انسان و دنیوی شدنِ حیاتِ او به شمار میرود. در این جریان کمال آدمی بر حسبِ مزیتهای دنیوی تعریف گردید، همچنان لذت و منفعت مادی نیز به مثابۀ غایتِ اصلی حیات انسان و معینکنندة نحوۀ سلوک او در عمل شناخته شد. از طرف دیگر فضیلتهای اخلاقی موردِ عنایتِ ارسطو بیش از هر چیز به سلامتِ روح و تحقق بخشیدن به ذاتِ نهفتۀ انسان مربوط میشود، به همین جهت اصیل ندانستن لذت و منفعتِ مادی به گونۀ طبیعی در تقارن با آموزههای مسیحی قرار گرفته است.
با پايان پذيرفتن قرون وسطی، رخدادِ رنسانس و تحولات ايجاد شده در فلسفۀ اخلاقِ سدههای ۱۷ و ۱۸، جستارِ اصیل شمردنِ فضيلت به تدريج کنار گذاشته شد و محجور گردید، تا آنجا كه برخى مانند ماكياولى[12] فضيلت مند نبودن را عامل ترقى و رشدِ بشريت و "برنارد مندويل[13]، رذائل فردى را موجبِ رونق تجارتِ پرمنفعت و سودِ بسیار"(مک اینتایر، ۱۳۷۶: ۲۹۳) قلمداد نمودند.
تحلیلگران، عوامل گوناگون در اين غفلت و محجوریت را دخیل دانسته اند، اما جِرومی، بى، شنيوند[14] در مقالۀ "بد اقبالی هاى اخلاق فضيلت[15]"، ایرادهای وارده بر اين اخلاق را، از جملۀ عوامل غفلت، به شمار نمیآورد. از نظرِ ایشان، روى آوردن و منهمک شدن در نظريههاى جديدِ اخلاقى، زمینههای اين فراموشى را فراهم آورده اند. وى کنارگذاری تفكرِ غايت شناختى ارسطو را، سبب تهافت اين نظریۀ اخلاق نمىداند، به جهتِ این كه غايت شناختى مسيحيت آماده بود، تا جاى اخلاق ارسطو را بگيرد، بلكه اين خودِ مسيحيت بود كه با پناه بردن به اخلاق وظيفه - فضيلت، نابساماني هايى را به بار آورد. به نظر او بزرگترين مشكل، از زمان ظهورِ قوانين طبيعى شروع گرديد، به ويژه آن گونه كه توسط "هوگوگروتيوس[16]" مورد استقبال واقع شد.
مك اينتاير[17] فیلسوفِ نو- ارسطویی معاصر با ارائۀ اثرش "در پى فضيلت[18]" نشان داده است که: ظهورِ نهضتِ روشنگرى، ارائۀ نظرياتِ كانت، فایده گرایی[19] جان استوارت ميل[20] و بنتام[21]، عاطفه گرايى و... عوامل اين غفلت را بوجود آورده اند. او برخلافِ شنيوند، معتقد است كه از دست رفتن نظريۀ غايت گرايى ارسطويى كه پيامدِ تحولات و تفكرات عصرِ مدرنيته مىباشد از جملۀ علل مهم اين فراموشى به شمار میرود.
در دوران مدرن مقالههای هارولد پريكارد[22] و الیزابت آنسکم[23] نقطههای عزیمتِ بازاندیشی نظریۀ اخلاق فضیلت به شمار میآیند. این در صورتیست که دو گونه یی رایج اخلاقِ عمل یعنی سودگرایی ( از نوع نظریههای پیامد گرا[24]) و وظیفهگرایی کانتی در تبیین پدیدارشناسانة اخلاق توفیق چندانی نیافتند و افزون بر آن در عمل با بن بستهای زیادی مواجه گردیدند. نتیجهگرایی با دشواری در بیان جنبۀ الزامی و وجه تکلیفی اخلاق روبرو گردید و همین گونه وظیفهگرایی کانتی نیز در موردِ انگیزش اخلاقی با مشکل روبرو شد. افزون بر آن فایده گرایی در عمل به نادیده گرفتن ارزش عدالت منتهی شد و وظیفهگرایی کانتی نیز اخلاق را در حدِ یک راهنمایی منطقی و انتزاعی نگه داشت که به سختی میتوان در عمل از آن بهرة ملموس به دست آورد، به همین جهت زمینه یی بوجود آمد تا بحثِ اخلاق فضیلت دوباره مطرح شود و بازخوانی مبتنی بر دادههای معاصرِ آن توجیه پیدا کند.
بازخوانی اخلاق فضيلت در دوران مدرن
با آن كه تحلیلگران به گونۀ معمول، مقالۀ "فلسفۀ اخلاق مدرنِ[25]" اليزابت آنسكوم را سرآغازِ بازاندیشی اخلاق فضيلت در قرن بيستم معرفی میکنند، اما به گفتۀ برخى از متفكران پريكارد با طرح اين پرسش:"آيا فلسفۀ اخلاق مبتنى بر خطاست؟[26]" كه در مجلۀ بریتانیایی"ذهن[27]" به چاپ رسيد، در برانگيختن مباحثى پيرامونِ اخلاق فضيلت پيشگام بوده است.
آنسكوم با انتقاد از فلسفۀ اخلاق نوين، به ويژه نقد نظريۀ كانت و سودگروى مىگويد: خطاست كه ما نظرياتى را در اخلاق اتخاذ كنيم كه در مفاهيم بسيار قانوني مانند "الزام" و "وظيفه" زمينه داشته باشند، زيرا اين مفاهيم در زمانِ بى اعتقادى به وجودِ قانونگذارى الهى، ديگر بى معنا مىشوند. وى در اين مقاله با تأكيد بر سه عامل ذيل ادعا مىكند كه تنها راه براى فراهم نمودنِ مبنا و اساسى براى اخلاق را بايد در مفهوم فضيلت جستجو كرد:
نبودن مفاهيم فعلى موجودِ فلسفۀ اخلاق در فلسفۀ ارسطو و تغييرِ مفاهيم با ظهور مسيحيت.
ارتباط قوانين با مسيحيت و اعتقاد به وجود خداوند و از دست رفتن آنها.
نبودن جايگاهى براى نظرياتِ ديگر به دليل ایرادهای وارده بر آنها.
از نظرِ ایشان، مفهومى كه مستقل از "الزام" و "وظيفه" برای شكوفايى کیفیتِ اخلاقی انسان موردِ توجه قرار گیرد، مقولۀ "فضلیت" است که بایستی به گونۀ جدی به آن پرداخته شود. او در این بحث ما را به ارسطو ارجاع مىدهد و از خوانش معاِصرِ ایشان سخن به میان میآورد.
پس از آنسكوم، میتوان از نقش مهم فيليپافوت[28] سخن به میان آورد، ایشان در جهتِ احياء و ترويج اخلاق فضيلت تلاش نموده و آثارش مؤثر واقع شده اند. او تلاش کرده است با ادامۀ مسيرِ فلاسفۀ كهن، به ويژه ارسطو، رابطۀ "خوب زيستن" و "فضائل" را موردِ توجه قرار دهد و جنبههای متنوع آن را بنمایاند. به نظرِ ایشان فلسفۀ اخلاق بايد با نظريۀ در بارۀ فضائل و رذائل آغاز گردد. مقالۀ "فضایل و رذایل[29]"او كه در آن به تبيين برخى مسائل مربوط به اخلاق فضيلت پرداخته است، مشهور میباشد.
۲۳ سال پس از تأليف مقالۀ آنسكوم، مك اينتايركتابِ "در پی فضيلت" را منتشر نمود، نقطۀ عزيمتِ مك اينتاير مانند آنسكوم، ادعای ناكارآیی فلسفۀ نوینِ اخلاق و در واقع ناكامى وجدان اخلاقى تمدن هاى اخيرِ غربى بود. ایشان شكستِ مدرنيته و ناموفق بودن آن در طرح يك نظريه اخلاقى مناسب را نگران کننده خواند و از ضرورتِ بازخوانی اخلاق فضیلت به عنوان پارادایم بدیل برای گذار از منازعاتِ موجود در نظریات اخلاقی سخن به میان آورد.
ادموند پينكوفس[30] نیز با نگارش كتابِ "از مسأله محوری تا فضیلت گرایی: نقدی بر فروکاهش گرایی در اخلاق[31]" در جهتِ بازخوانی و تبيينِ معاصرِ اخلاق فضيلت گام ديگرى برداشته است. او با نقدِ نظريات رايج به دليل عدم توجه به منش و خصوصيات اخلاقى فاعل و غفلت از پیوندِ منشِ فاعل اخلاقى و ابطال طبيعتِ تحويل پذير، عنایت به اخلاق فضيلت را شايستۀ معيارهايى مىداند كه از نظرِ او بايد در گسترۀ اخلاق جا داشته باشند.
با آن كه مقالۀ آنسكوم، تأثير بسزايى در روندِ طرح اخلاق فضيلت داشت، اما نحوۀ تأثير آن به گونۀ نبود كه همۀ فلاسفه برای استقبال آن آمادگی نشان دهند، این در صورتیست كه برخى، تنها نقدهای او بر نظريۀ اخلاقى مدرن را موردِ توجه قرار دهند، همچنان عدۀ ترغیب شدند تا رویکردِ دستیابی به اخلاقِ فضيلت از درونِ خودِ فلسفه را در پیش بگیرند.
جا دارد از نقشهای سوزان وولف[32] در مقالۀ "قديسان اخلاقى[33]"، مایکل استوكر[34] در "شیزوفرنیای تیوری هاى جديدِ اخلاقى[35]" و آیريس مرداك[36] در "سیطرۀ خیر[37]" نیز در جهت بازخوانی اندیشههای اخلاقی ارسطو در دوران معاصر یادآوری کرد، آنها هرکدام به شیوههای متفاوت، با آنسكوم در جهتِ نقدِ نظرياتِ اخلاقى وظیفهگرا و نتیجهگرا همراه گردیده و در جهتِ تبيين اخلاق فضيلت سهیم شده اند.
شایان یادآوریست که با وجودِ برخى تفاوت هاى بانيان، حاميان و احياگران اخلاق فضيلت در تأييد و ترويج اين نظریۀ اخلاقی، از اين حيث كه همۀ آنها در آغاز به جاى تأكيد بر "عمل" نسبت به "عامل" از اتفاق نظر برخوردار اند و در تمامی اين نظريات بیشتر از "اخلاق برای ناظر، به اخلاق برای فاعل"(ملکیان، ۱۳۸۵ : ۲۵۸ ) و ويژگي هاى درونى او اهمیت قائل شده اند، مىتوان آنها را زیرِ چترِ واحدِ "اخلاق فضيلت مدار" در نظر گرفت، اما با وجودِ آن تفاسیرِ عمدۀ آن مانندِ: سعادت گرایي، نظریه هاي فاعل مبنا و اخلاق مراقبت را نیز میتوان یادآوری نمود.
سعادت گرایی به تأسی از تصویرِ ارسطو فضيلت را با سعادت ارتباط ميدهد و عمل به فضايل را براي زندگي سعادتمندانه ضروري مي انگارد. تفسیرِ "فاعل مبنا"، فاعل اخلاقي را بدون نياز به توجيه سعادتگرايانه به گونۀ پايهیي و مبنايي مورد ارزيابي اخلاقي قرار میدهد و "اخلاق مراقبت" از تقدمِ نيازها بر حقوق و عشق و محبت بر وظايف سخن به میان میآورد، به همین جهت مدعی طرح نظريۀ اخلاقي معطوف به ديگران و مراقبتِ خودجوش از انسانهاست.
عناصر اساسى اخلاق فضيلت
اخلاق فضیلت را تحلیلگران واجدِ عناصر و مؤلفههای اساسی میدانند که در جهتِ تبيين ماهيتِ و جايگاه ارزشی آن مؤثر واقع میشود. اینک برای تبیین بهتر به مؤلفههای کلیدی پارادایم یاد شده (اخلاق فضیلت محور) به گونۀ ذیل میپردازیم:
غایت گرایی
از آنجا که اخلاق فضيلت نوعى نظريۀ هنجارى از نوع غايت گرايانه است، همۀ موجودات از این منظر از جمله انسان، به سوى غایتی در حركت اند و همۀ افعال خود را در جهتِ نیل به آن ساماندهى مىكنند. در اين نظريه تنها به واسطۀ افعال فضيلت مندانه است كه مىتوان به آن غايت دست يافت و فضائل خصایلی هستند كه فرد را قادر مىكنند تا به سعادتِ سرشار از "خیر" دست يابد.
تأكيد بر نیکو خصالی
اخلاق فضيلت نظريۀ در بابِ ارزش هاى اخلاقى است که به جاى "عمل" بر "بودن" تأكيد میکند و به جاى پرسش از "چه عملى" به "چگونه بودن و چگونه زيستن" میپردازد. اين نظريه به دليل آن كه هدف اصلى اخلاق را پرورشِ فضائل و احتراز از تمایلاتِ نکوهیدۀ بشری مى داند، به درستكارى بيش از درست عمل كردن اهميت میدهد و نيكوخصالی را با وجودِ این که مقدم بر نيكوكاری میداند اما عمل متناسب با آن را نیز همسویی با "خیرخواهی عام" به شمار میآورد، به همین جهت مطرح میشود که:" فضایل اخلاقی حاصل ملکات، خصوصیات و خصایل منش انسانی است و باید از راه عمل به آنها دست یافت"( هولمز، ۱۳۸۲: ۹۱).
باور به ارزش ذاتی فضيلت
مروجان اين باور، "فضيلت" را افزون بر اینکه عامل مهم براى نیل به سعادت، ارزشمند و ضرورى مىبينند، براى آن ارزش ذاتى نیز قائل اند و همچون " خلوص قانون اخلاقی"( کانت،۱۳۸۰ ب : ۱۲۸) میشناسند، در حالی كه در نظریههای ديگر، فضيلت از اهميتِ درجه دوم برخوردار بوده و داراى ارزش ابزارى است. سودگرايان فضيلت را به عنوان ابزاری "براى دستيابى به سعادت يعنى لذت و اجتناب از درد"(Mill, 1999 :55 ) مىپذيرند، و در نظريۀ وظيفهگرايى به عنوان وسیلۀ كه باعث مىشود تا فاعل، وظيفه را به انگيزۀ انجام وظيفه و احترام به قانون انجام دهد، اما در اخلاق فضيلت، این مفهوم همانندِ عدالت، فى حد نفسه ارزشمند است، به گونهیی كه حتى اگر اشخاص مدعی فضیلت و عدالت مطابق با هنجارهای فضیلت و عدالت عمل نكنند، از ارزش ذاتى مفاهیم یادشده كاسته نمىشود.
تقدم فضيلت بر الزام
در اخلاق فضيلت بر خلافِ نظريههای رقيب ( اخلاق وظیفهگرا و اخلاق نتیجهگرا)، مجموعۀ یکدست و پایدار از قوانين انتزاعى و كُلى در اختيار نیست تا بر اساس آنها معین گردد که چه كارى بايد و يا نبايد انجام داده شود.
در دو نظريۀ سودگروى و وظيفه گروى ( نوع قاعده نگرِ آن ) فاعل با توجه به مجموعۀ از قواعد، دست به صدور حكم اخلاقى مىزند، اما اخلاق فضيلت از حيثِ معرفت شناسى با اين دو تفاوت دارد. در اين رویکرد شخص فضيلتمند به واسطۀ برخوردارى از حكمت عملى تصميم مىگيرد که در شرايطِ مختلف، چه فعلى را چگونه انجام دهد.
با توجه به نظريۀ ارسطو در بابِ وحدتِ فضائل مىتوان ادعا كرد كه در اين نظريه، فضائل، تعيين كنندۀ قوانين هستند، چنانچه شاگرد برجستۀ سقراط آنتيس تنس[38] فضیلت گرای معروف کلبی گفته است: "آدم فرزانه در كردارِ خود به عنوان شهروند، پيرو قوانين جا افتاده نخواهد بود، بلكه مطابق فضيلت عمل خواهد كرد"(گاترى، همان:۲۱۱).
جایگاه ویژۀ اسوههای اخلاقى
در مدل اخلاق فضیلت، اسوهها و الگوهاى اخلاقى، يعنى كسانى كه در پرورش و هدايتِ ملكات درونى خود موفق بوده اند و اعمال شان برخاسته از فضائل درونى است، از جايگاه ويژهیی برخوردار اند. به گفتۀ فرانكنا:"داشتن اسوۀ اخلاقى، بدين معناست كه بخواهيم اشخاص خاصى باشيم و ويژگي هاى خاصى مانندِ شجاعتِ اخلاقى، عدالت و... را تا حد اعلاى كمال دارا باشیم"( فرانکنا، ۱۳۷۶: ۱۴۸).
نقش نيت و انگيزه
نيت و انگيزه به عنوان جانمایۀ عمل و عاملى كه سببِ ارزشمندى اعمال مىگردد در اخلاق فضیلت بسيار موردِ توجه است. دیوید هيوم[39] در "رساله در بارۀ طبیعت آدمی[40]" تنها، انگيزه را شایان تحسين مىداند. از نظر ایشان آنچه منشأ انگیزش هاست، به طور کُلی امیال هستند، به همین جهت میل، ریشۀ تمامی کارهاست، او در پرتو نظریۀ " باور - میل[41]" پیرامون رابطۀ انگیزه و فضیلت اینگونه تصریح نموده است :" ما، در زمان تحسين عمل، فقط انگيزه هايى را كه موجبِ آن شده است، در نظر داريم... و كار خارجى هيچ گونه امتيازى ندارد. همه اعمال فضيلت مندانه، امتياز خود را فقط از انگيزه هاى فضيلت مند مىگيرند"( خزاعی، ۱۳۸۰ : ۵۵).
ارسطو، گر چه بحث مستقلى را به "نيت" اختصاص نداده است، اما از فحواى كلام او، مىتوان چنين استنباط كرد كه وى بدليل انحصارِ سعادت، در سعادت دنيوى، برای فاعل اخلاقى، تنها انگيزۀ اخلاقى بودن و اخلاقى زيستن را كه در جهتِ پرورش فضائل و يا عمل به آنها مؤثر باشد مهم میشمارد. به همین جهت از فضيلت مدار بودن میتوان به گونهیی یاد کرد که از پوتنسیل ايجادِ تحولات درونى برخوردار است، امکاناتی كه نظريه هاي رقیب مانندِ سودگروى، فاقدِ آنند.
خوانشهای متنوع از اخلاق فضيلت مدار
اخلاق فضيلت با وجودِ این که از روح واحدی برخوردار است، اما هم به دليل تنوع تبيين و تحليل، و نیز به جهتِ تعدد و يا تحول در منظر، خوانش هاى متفاوتى را به خود پذيرفته است. توجه به تفاوت رويكردها و ديدگاههای فلاسفه و يا پيش فرضها و مبانى آنها، ما را در فهم اين نظريه يارى خواهد رساند.
از چهار چشم انداز مىتوان به تفسيرِ اخلاق فضيلت پرداخت:
از چشم انداز تاريخى
از چشم انداز غايتگرايى
از چشم انداز سكولار و الهیاتی
از چشم انداز اخلاق فضیلتِ ناب و پلورالستیک
از چشم انداز تاريخى
از چشم انداز تاريخى مىتوان اخلاق فضيلت را به سه دورۀ يونان باستان، قرون وسطى و اخلاق معاصر و يا از جهتِ ديگر به دورۀ قبل از دوران مدرن و پس از آن ( دوران معاصر ) تقسيم نمود.
گر چه در آغاز چنين به نظر مىرسد كه تقريرِ نخست، بيشتر بر جنبههاى تاريخى اين اخلاق و ذكر نظرات و اندیشههای فلاسفه تأكيد دارد، اما بى ترديد توجه به دوره هاى متفاوت تاريخى و تأثيرات احتمالى آراء و ديدگاه هاى متفاوت اخلاقى، اجتماعى، سياسى و حتى كلامى در تبيين رويكردِ آن ما را در شناخت و سنجش و در نتيجه تأیید یا تردید اين نظريه كمك خواهد كرد. به گونۀ مثال میتوان از کارِ مك اينتاير یادآوری نمود که در كتابِ"تاريخچۀ اخلاق[42]" او كه با ديدگاهِ تاريخى به ترسيم اخلاق فضیلت پرداخته است، نشان میدهد که اختلافِ برخاسته از مبانى فلسفى و جامعه شناختى مردم پیرامون مفهوم فضيلت در يونانِ قبل و بعد از سقراط چه گونه بوده است.
از چشم انداز غايت گروى
چهرۀ ديرینۀ اخلاق فضيلت كه موردِ پذيرش ارسطو قرار گرفته، غايت گرايانه است. ارسطو بر اساس مبانى متافيزيكى خود، براى هر موجودى قائل به غايتى بود كه فاعل با برخوردارى از استعدادِ دستيابى به آن غايت، تمام افعال و قواى خود را در جهتِ رسيدن به آنچه كه "خيرِ نهايى" تلقی میشود، به كار مى برد. در موردِ انسان نيز جریان به همین منوال است، انگار غايت گرايى با ديدگاهى در بارۀ طبيعت بشر، گِره خورده است. بنابر این مطرح میشود که: انسان میتواند به گونۀ طبیعی و به قول مک اینتایر از رهگذرِ "ورزش هایی که بسط و پرورش فضیلتهای انسانی را تقویت میکند"( همپتن، ۱۳۸۰: ۳۱۸) به غايت نهايى دست يابد. از همین رو: "اخلاق فضيلت به عنوان يك علم، حلقۀ واسطۀ است كه با آگاه نمودن فاعل بر نحوۀ رسيدن از حالت نخست به غايتِ نهايى، او را در اين رسيدن يارى مىرساند" MacIntyre, 1981 :52 ))
از چشم انداز سكولار و الهیاتی
از دو زاويه مىتوان به تقريرِ مرتبط با اخلاق فضیلت پرداخت:
الف: رويكردِ سکولار
ب: رویکردِ الهیاتی
ارسطو به دليل اعتقاد به اكتسابِ فضائل اخلاقى از طريق ممارست و تمرين و ادراك گزارههاى اخلاقى خوب و بد يا صواب و خطا بودنِ افعال از رهگذرِ حِكمت عملى و باور به سعادت دنيوى و امكان دستيابى به آن در همين دنيا، عملاً اخلاق فضيلت خود را سكولار معرفى مىكند. رویکردهای هیوم، آنسكوم و فيليپا فوت نیز به دلیل انفصال شان از انگارههای الهیاتی سکولار به شمار میروند.
اما آكوئيناس، برخلاف، شناختِ فضائل را مبتنی بر وحى میشناسد و بحثِ اخلاق فضيلتِ دينى را پیش میکشد. در واقع ایشان تلاش کرده است نوعی همسویی میان اخلاق فضيلت و شريعت را بوجود آورد.
از چشم انداز اخلاق فضيلت ناب و پلوراليستیک
در پاسخ به اين پرسش كه "آيا فضائل تنها معطوفِ عمل است يا گونۀ دیگرِ آن نیز وجود دارد؟"، برخی از نظریه پردازان این حوزه در پاسخ، از جنبۀ پلوراستیک و گروه دیگر از خالص بودن آن سخن به میان آورده اند، به گونۀ که از اخلاق فضيلت به گونۀ ناب و کثرت انگار یادآوری میکنند.
الف : اخلاق فضيلتِ ناب[43]
ب : اخلاق فضيلت کثرت انگار[44]
در اخلاق فضيلتِ ناب، فضائل از ارزش ذاتى برخوردار بوده و زندگى نیکو، تنها در پرتو فعاليت هاى فضيلت مندانه حاصل مى شود. در اين جا اصول اخلاقى به دليل اشتقاق از فضائل، در درجۀ دوم قرار مىگيرند.
در اخلاق فضیلتِ كثرتگرا، مدلهای وظيفهگرا و فضيلتگرا، هر دو براى يك سيستم كامل، ضرورى، شناخته میشوند؛ از این چشم انداز، نه فضائل اولويت دارند، نه اصول بلکه هر دو مهم اند و از ارزش ذاتى برخوردار اند. اين ديدگاه از جهتِ اعتقاد به ارزش ذاتى فضيلت به اخلاق فضيلت ناب نزديك است؛ اما با اين تفاوت كه آن فقط فاعل محور است ولى اين هم فاعل محور و نیز عمل محور میباشد.
نتيجهگيرى
در این بحث بيان شد که نظريۀ اخلاق فضيلت از چشم اندازهای مختلفي تقرير و تفسیر شده است، خوانشها و تأویل هایی را که ميتوان به شكلهاي گوناگوني دسته بندي نمود. اما مهمترین موضوع این است که بگوییم اخلاق فضيلت، نظريۀ هنجاري است كه به دليل تأكيد خاص بر فضايل اخلاقي، خود را رقيبِ سايرِ نظريههاي اخلاقي مانندِ وظيفهگرايي و پیامدگرايي ميداند. در اين نظريه، بر رشد اخلاقي يا شكوفايي فضایل انسان بيش از هر چيز ديگر تأكيد ميشود. بسياري از طرفداران اين نظريه معتقد اند كه هرچند سلامت اخلاقي فاعل در اولويت قرار دارد، ولي نميتوان از عمل اخلاقي نيز غفلت كرد. البته تأكيد اخلاق فضيلت بر چگونه بودنِ انسان و ويژگيهاي فاعل اخلاقي است. ولي ملاحظه میشود که برخي از انواع اخلاق فضيلت علاوه بر ويژگيهاي فاعل اخلاقي به ويژگيهاي فعل اخلاقي نیز اهتمام دارد. اين مسئله، خصوصاً در موردِ برخي تقريرهاي اخلاق فضيلت به وضوح مشاهده ميشود. تقريرهاي سعادتگرايانه از اخلاق فضيلت، كه افزون بر ارزيابي فاعل اخلاقي به ارزش ذاتي فعل نيز باور دارند را ميتوان از اين شاخه دانست. اين گرایش، افزون بر توجه به کنش و رفتار، توجه به غايت اخلاقي را نيز مهم مي شمارد. از اين جهت، نظريههاي اخلاقي ارسطويي با سعادتگرايي و غايتگرايي نیز از رابطۀ وثیق برخوردار است. در اين نوع رويكردها، زندگي مطابق با فضايل، غايتِ رفتارهاي اخلاقي دانسته ميشود و فضايل افزون بر مزیتِ ارزش ذاتي، ابزارِ دستيابي به سعادت نیز به شمار میروند. ارسطو با تحليل فضيلت، نظریۀ حدِ وسط را مطرح نموده كه طبق آن، حدِ ميانۀ افراط و تفريط است. شايد مهمترين مسئله در اين باره ماهيتِ فضيلت، چگونگي كسبِ فضايل و بررسي انواع فضايل باشد. مطابق نظریۀ اخلاق فضیلت، ارزش فضيلت در ارتباط مستقيم با منش و شخصيت افراد قراردارد. راه كسب فضايل نيز مطابق ديدگاه ارسطو "رعايت حد وسط "(پنکین، ۱۳۸۱ : ۴۷ ) و ايجادِ تعادل درونی در قواي نفساني و تعادلِ بیرونی میانِ "من" و "دیگری" در راستای اعتماد گرایی فضیلت محور است، روندی که بازخوانی آن را برای پاسخگویی به پیچیدگیهای اجتماعی و دغدغههای زیست اخلاقی معاصر توجیه میکند، تا از یک طرف با ناهنجاری درون آدمیان مواجهه کند و از جانبِ دیگر راه حلی در برابرِ دیگرهراسیهای مزمن در راستای تعمیم فضایل در محیطهای زیستی، اجتماعی- فرهنگی و سیاسی در زمانۀ ما باشد.
منابع:
ارسطو ( ۱۳۸۵) . اخلاق نيکوماخوس، ترجمة محمدحسن لطفی. تهران: طرح نو.
پینکین کالوین (۱۳۸۱). اخلاق نیکوماخوس ارسطو، ترجمۀ علی حقی، فصلنامۀ پژوهشهای فلسفی -کلامی، سال چارم، شمارۀ اول و دوم، قم: دانشگاه قم.
ریچلز جیمز ( ۱۳۸۷ ). فلسفۀ اخلاق، ترجمۀ آرش اخگری، تهران، انتشارت حکمت.
خزاعی زهرا ( ۱۳۸۰). اخلاق فضیلت مدار، نامۀ مفید، شمارۀ ۲۸، قم : دانشگاه قم.
راس دیوید (۱۳۷۷ ). ارسطو، ترجمۀ مهدی قوام صفری، تهران: نشر فکر روز.
فرانكنا ويليام كي( ۱۳۸۳). فلسفۀ اخلاق، ترجمۀ هادي صادقي، قم: نشر طه.
کانت ایمانوئل (۱۳۸۰الف). مبانی مابعدالطبیعی تعلیم فضیلت ( فلسفۀ فضیلت)، جلد۲، ترجمۀ منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: انتشارات نقش و نگار.
کانت ایمانوئل ( ۱۳۸۰ ب) . درسهای فلسفۀ اخلاق، ترجمۀ منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: انتشارات نقش و نگار.
گاترى دبليو. كى. سى( ۱۳۷۵). تاریخ فلسفۀ یونان (۱۱) – سوفسطاییان ( بخش دوم): دیدگاههای اخلاقی، شخصیتهای برجسته، ترجمۀ حسن فتحی،تهران : انتشارات فکر روز.
گاترى دبليو. كى. سى ( ۱۳۷۶). سقراط، زندگى، شخصيت و ديدگاه هاى فلسفى، ترجمۀ حسن فتحى، تهران: انتشارات فكر روز.
مک اینتایر السدیر ( ۱۳۷۶). اخلاق فضیلت مدار(۲)، ترجمۀ حمید شهریاری، فصلنامۀ نقد و نظر، شمارۀ ۱۳، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ.
مک اینتایر السدیر ( ۱۳۷۹). تاریخچۀ فلسفۀ اخلاق، انشاالله رحمتی، تهران: نشر حکمت .
ملکیان مصطفی ( ۱۳۸۵ ). مشتاقی و محجوری، تهرن: نشر نگاه معاصر.
همپتن جین ( ۱۳۸۰). فلسفۀ سیاسی، ترجمۀ خشایار دیهمی، تهران: طرح نو.
هولمز رابرت. ال (۱۳۸۲). مبانی فلسفۀ اخلاق، ترجمۀ علیا مسعود، تهران: انتشارات ققنوس.
MacIntyre Alasdair ( 1981). After Virtue, Indiana: university of Notre Dame press.
Mill J.S (1999). Utilitarianism, ed. Grisp, oxford university press.
Slote Michael (2000). The Blackwell Guide to Ethical Theory, ed. Hugh Lafollette, USA: Blackwell Publishers.
[1]. Virtue Ethics
[2]. virtue ethics
[3]. Socrates (470 BC – 399 BC)
[4]. Plato (428 – 347 BC)
[5]. deontological ethics
[6]. teleological ethics
[7]. arête ( virtue )
[8]. Aristotle ( 384 – 322 BC )
[9]. arête (virtue فضیلت - )
[10]. The Nicomachean Ethics
[11]. Tomas Aquinas (1225 – 1274)
[12]. Niccolo Machiavelli (1469 – 1527)
[13]. Bernard Mandeville (1670 – 1733)
[14]. Jerome B. Schneewind (1930)
[15]. The Misfortunes of Virtue (1990)
[16]. Hugo Grotius (1583 -1645)
[17]. Alasdair McIntyre (1929)
[18]. After Virtue: A Study in Moral Theory (1981)
[19]. utilitarianism
[20]. John Stuart Mill (1806 – 1873)
[21]. Jeremy Bentham (1748 – 1832)
[22]. Harold Arthur Prichard (1871 - 1947)
[23]. Gertrude Elizabeth Margaret Anscombe (1919 – 2001)
[24]. consequentialism
[25] . Modern Moral Philosophy (1958)
[26]. Does Moral Philosophy Rest on a Mistake? (1912)
[27]. Mind (academic journal published by Oxford University Press)
[28]. Philippa Foot (1920 – 2010)
[29]. Virtue and vices (1978)
[30]. Edmund L. Pincoffs ( 1919 – 1991 )
[31]. Quandaries and Virtues: against Reductivism in Ethics ( 1986)
[32]. Susan Rose wolf ( 1952 )
[33]. Moral Saints (1982 )
[34]. Michael Stocker ( )
[35]. The Schizophrenia of Modern Ethical Theories ( 1976)
[36]. Jean Iris Murdoch (1919 - 1999 )
[37]. The Sovereingnty of Good ( 1970)
[38]. Antisthenes ( 445 BC – 365 BC )
[39]. David Hume ( 1711 – 1776 )
[40]. Treatise of Human Nature (1738)
[41]. belief – desire theory
[42]. A Short History of Ethics (1966)
[43]. Pure virtue ethics
[44]. Pluralistic virtue ethics