تحولاتی که از قرن نزدهم میلادی به اینسو در کشورهای مسلمان-شرقی برای همگام شدن با عصر و جبران عقب ماندگیهای خود از کاروان تمدن، به راه افتاد، همه را میتوان در یک تعبیر کلی، نوزایی یا رنسانس این کشورها خواند. اگر چه همهی کشورهایی که زیر این نام میگنجند در یک سطح از امکانات قرار نداشتند و مشکلات شان نیز همه از یک نوع نبود، اما از نظر تمدنی همه متعلق به یک سپهر و هویت تمدنی-فرهنگی بودند، و از این رو، علی رغم تفاوتهای محلی و موردی، عمدهی پرسشها و چالشهای شان همانند بود.
پرسشها و چه باید کردها، نقشی مهم در انتخابها و تصمیمها دارند، و به همین رو، لازم است بارها به آن بازگشت، تا دید که نشانههای راهِ رنسانس چگونه در ذهن نخبگان و مردمان این سرزمینها ترسیم یافته بود. همچنان باید بررسید که آیا پرسشها به خوبی طرح شده بودند، یا خیر. هر پرسش کلان نشانهای است از لایهای مهم در آگاهی یک ملت/امت، و غیاب آن حاکی است از خلئی ژرف و بنیادین در آن ساختار.
نخستین پرسشها، چنانکه پیش از این نیز اشاره رفته است، بیشتر معطوف به وضعیت مادی بود، از قبیل فقر اقتصادی، ضعف نظامی، کنهگی ابزار و وسایل جنگی، نابسامانی اداری، نابسندگی مدلهای شهری، فقدان راههای پخته/آهن مواصلاتی، و اموری از این دست که نگاهها را به خود جلب کردند. این پرسشها در نخست نه از سوی متفکران بزرگ و عالمان تراز اول، بلکه از عمدتا از سوی کسانی مطرح شد که برای نخستین بار کشورهای دیگری را در جهان میدیدند که از این کمبودها رنج چندانی نمیبردند. هم شماری از حاکمان، هم بازرگانان، هم اندک جهانگردانی که داشتیم با این سوغات به کشورهای خود برگشتند، و از این طریق، خواب سنگینی که چند سده درازا داشت اندک اندک به آشفتگی کشیده شد.
اندکی بعد، شماری از اهل فکر و معرفت به این مسیر پیوستند و با نیروی قلم خود به کاویدن ریشههای این وضعیت بر آمدند تا اگر بتوانند، پاسخ این پرسشها را پیدا کنند، گاه از روی خوانش تجربه ملتهای دیگر، و گاه از راه نگاه مجدد به گذشته و تواناییهایی که در پیشینهی تمدنی خود سراغ داشتند یا مسلّم میپنداشتند.
در این نوبت، نگاهها اندکی ژرفتر شد، و بجای چشم دوختن به ماشین بخار، صنعت آهن و فولاد، بمبهای آتشزا و دوربرد، و سایر امکانات مادی، توجه به این سو چرخید که چه دانش و بینشی به پیدایش این تمدن کمک کرده است، و آن را این چنین زور جهانگشایی و فرمانروایی بخشیده است. از افریقا تا آسیا و جنوب امریکا، کشورهای فراوانی بودند با انبوهی مردمان که در برابر این قوت و زور بازو مبهوت مانده بودند، و راز آن را از خویش میپرسیدند.
پرسش تنها این نبود که چرا کشورهایی که در سرزمینهای ما فرنگ نامیده میشدند، و امروزه به غرب شهرت یافتهاند، هم سرمایه به کف دارند و هم اسلحه و هم دانش و هنر. پرسش اساسیتر این بود که چرا ما از اینها بیبهرهایم. در همین سیاق بود که پرسشهای عمیقتری شکل گرفت، هم پرسش از نظامهای سیاسی و حاکمان استبداد پیشهای که ملتهای خود را در آن حال و روز نگه داشته بودند، هم پرسش از الهیاتی که ما را جبرگرا ساخته و به تسلیم واداشته بود، هم پرسش از فقهی که جایی برای حقوق باقی نمیگذاشت، و هم پرسش از علومی که گره از کار فروبستهی هیچکس نمیگشود. پرسشهای طرح شده، در جای خود پرسشهایی سهمگین بودند، و باب تفکری نو را گشودند، و نسبت جدیدی میان مردم و میراث فکری و تاریخی شان برقرار کردند. با آنکه از آغاز این روند زمانی نسبتا طولانی، بیشتر از یک سده، میگذرد، اما از اهمیت آن پرسشها و نیز پاسخهایی که به آنها داده شد، تاکنون چیزی کاسته نشده است. پرسشهایی که محمد عبده، اقبال لاهوری، طاهر بن عاشور، سید احمد خان، و کسانی از آن تراز مطرح کردند، هنوز هم به حد کمال و تمام در هاضمهی فکر و آگاهی عمومی جوامع ما راه جذب و تعمیم نیافته است، و هنوز بخشی از آنچه نسلهای معاصر باید به آن بپردازند شرح و بسط آنها است، تا سپس راه به افقهای بیشتر و پیشرفتهتر باز شود.
در این شکی نیست که اهمیت هیچیک از پرسشهای طرح شده بجای خود غیر قابل انکار است، و مواجهه با آنها شهامتی عظیم میطلبید، هم شهامت نظری و هم شهامت عملی، و در این نیز شکی نیست که پاسخهای داده شده، جدا از اینکه تا کجا روشمند بودند و کارساز، در عمل تکانهای جدی را در بیخ و بن منظومهی فکری بخشهایی از جوامع ما در پی آوردند و راه ما را برای عبور از زیست جهان قرون وسطایی هموار کردند.
پرسش گمشده:
در این میان اما، پرسشی که به جِدّ در افکنده نشد، و جایگاهی درخور در هِرم پرسشهای بنیادین رنسانس ما پیدا نکرد، پرسش اخلاق بود. هیچگاه این پرسش با قوت، وسعت و عمق لازم به میان نیامد که نقش اخلاق در بازسازی و نوزایی یک تمدن چیست؟ ما در چه وضعیت اخلاقی بسر میبریم؟ منحنیِ اخلاق در سیر تمدنیِ ما چه کش و قوسی داشته است؟ تعریف دقیق سقوط اخلاقی چیست؟ بحران اخلاقیِ جوامع ما، چه در حد حاکمان و خلیفگان و چه در حد نخبگان و عامیان، چه تاثیری بر انحطاط تمدنی ما داشته است؟ نسبت دین و اخلاق دقیقا از چه قرار است و برای به شکوفایی رساندن مکارم اخلاق چه میبایست/ میتوان کرد؟ آیا غرب و عموما تمدنهای بیگانه با ما همه غرق مفاسد اخلاقی هستند؟ آیا این ادعا که تمدن معاصر دربست گرفتار انحطاط اخلاقی است به استدلالی معتبر تکیه دارد؟ اگر چنین است، راز اینکه توانسته است بیشترین مغزهای جهان را جذب کند، و بیشترین سرمایه را گرد آورد، و پیشرفتهترین قوانین را صرف سامان بخشیدن به امور جوامع خود کند، در کجا است؟ از چه رو است که بسیاری از نخبگان ما بهترین پناهگاه را در آن کشورها یافته و مظلومترین چهرههای علمی، فکری و فرهنگی این کشورها به آن سو عزیمت کردهاند؟ چرا حتی بسیاری از جریانهای مذهبی مخالف با غرب یا منتقد آن، از کشورهای خود متواری شده و بهترین ماوای کار و فعالیت خود را در آن دیار یافتهاند؟
چشم بستن بر انحرافات اخلاقیِ رایج در کشورهای خود و ارائهی تصویری کریه و زشت از وضعیت اخلاقی جوامع دیگر، از شیوههایی است که در چند دههِی اخیر، شاید در بیشتر از نیم قرن گذشته، در میان ما شیوع وافر داشته است. این امر سبب گردیده که با بر شمردن عیوب بیگانگان، ما به مردمی از خود راضی تبدیل شویم و به دام غروری بیهوده در افتیم، و در نتیجهی آن از اصلاح خود غفلت بورزیم و ضرورتی به بازکاوی مفاسد رایج در سرزمینهای خود احساس نکنیم.
بیش از یک سده است که از نظم، قانون، احترام به انسان، مراعات حریم خصوصی، ترحم، کمک به موسسات خیریه، تلاشهای انسان دوستانهای که در آن سرزمینها رایج است، و سایر اخلاق انسانی رایج در آن سرزمین ها در میان ما گفته میشود، بی آنکه بندیشیم چگونه چنان شرایطی پدید آمده است. هیچگاه از خود نپرسیدهایم که روایت آن انحطاط با حکایت این داستانها چگونه راست میآید؟ عدهای از ما با ساده انگاری تمام میگویند این همه آموزهها در دین ما بوده است اما آنان از آنِ خود ساختهاند. هیچگاه از خود نپرسیدهایم که اگر چنین است چرا ما خود نخواستهایم آنها را از آن خود بسازیم، و چه عنصری باعث میشود که آنان به آموزه های این دین بهتر از ما عمل کنند؟ و باز هم اگر چنین باشد، باید پرسید در این صورت نسبت ما با این دین و آموزههایش تا کجا می تواند نسبتی راستین و معتبر باشد، نه انتسابی دروغین و بی اعتبار؟!
مروری بر آثار و افکار پیشگامان این مسیر، از مقالات نشر شده در مجلهی عروة الوثقی گرفته تا کتابهای بجا مانده از اصلاحگران بزرگ و ادبیات عرضه شده از سوی آنان، نشان میدهد که هرچند کم و بیش نیم نگاهی به وضعیت اخلاقی مسلمانان داشتهاند، اما هیچگاه به صورتی عمیق و ریشه ای توجهی به این موضوع نشد و کار انجام شده به هیچ روی بدان پیمانه نیست تا اهمیت اخلاق در روند نوزایی را به شایستگی بازتاب دهد، و جوامع ما را در عبور از این وضعیت یاری برساند. در این جا به چند نمونه از این موارد اشاره میشود:
جایگاه اخلاق در دین: یکی از کاستیهای محسوس این بود که جایگاه اخلاق در میان آموزههای دین مورد بازنگری قرار نگرفت، تا کسانی که سودای احیای دین را داشتند، آن را به احیای اخلاق نیز بسط دهند. تلاشهایی که بنام احیای دین انجام یافته عمدتا متمرکز بر احیای هویت دینی با تکیه بر بُعد ظاهری-مناسکی دین بوده است. از این رو، بیدلیل نیست که با وجود جنبشهای متعدد دینی، فرهنگی، آزادیخواه و ضد استعماری، هیچ بهبودی در وضعیت اخلاقی جوامع ما دیده نمیشود. حتی یک جنبش اخلاقی به راه نیفتاد تا هدف نخست آن احیای اخلاق فاضله/مکارم اخلاق باشد. اخلاق همیشه در کنار سایر آموزهها و در حاشیهی آنها قرار داشته است.
در بسیاری موارد، برخورد با اخلاق حتی به صورت ابزاری بوده است، به این معنا که برخی مفردات اخلاق که به کار پروژههای سیاسی، فرهنگی، و یا مذهبی میآمده است، به صورت گزینشی مورد توجه جریانهایی قرار گرفته است که هر کدام طرح و اجندای خاصی برای برای خود روی دست داشت، و هیچکدام لزوما اخلاقمحور نبود. هدف از این کار دو چیز بود یا تربیت اعضای حزب شان برای تحقق آن اهداف مشخص، و یا دادن پوششی پسندیدهتر به برنامههای حزبی و گروهی شان تا به لحاظ تبلیغاتی به آن جاذبهای بیشتر ببخشد.
اخلاق دروندینی و بروندینی: کاستی دیگر اینکه اخلاق به اخلاق دروندینی تقلیل داده شد، و مفهوم خودبنیاد و مستقلی بنام اخلاق در تفکر بسیاری از شخصیتها و جنبشها به رسمیت شناخته نشد. این رویکرد دقیقا بر خلاف آن چیزی است که در صدر اسلام اتفاق افتاد. هنگامی که پیامبر اسلام (ص) گفت: "من تنها به این خاطر مبعوث شدهام که فضایل اخلاق را به پایهی اکمال برسانم" (1) به مفهومی از اخلاق اشاره داشت که در فرهنگ آن روزگار به عنوان مکارم اخلاق معروف بود. اساسا، مکارم اخلاق دستاورد هیچ دینی نیست، و ریشه در فطرت و سرشت آدمی دارد. نقش دین در اینجا نقش حمایت کننده و تقویت کننده برای این دسته از اخلاقیات است. یعنی مثلا عدالت، احسان به ضعیفان و مستمندان، ایثار و از خود گذری و ده ها امر اخلاقی دیگر، چنان برای آدمی بدیهی مینمایند که نیازی نیست کسی خوبی آنها را توضیح بدهد، و تا دین از خوبی آن ها پرده به یکسو نزند، راهی به درک فضیلت آن ها نباشد. اگر کسی به قواعد دستوری/گرامری زبان عربی توجه کند از متن حدیث یاد شده این موضوع به خوبی دانسته میشود. در آنجا عبارتی که پیامبر اسلام به کار برده "مکارم الأخلاق" است. الف لامی که حرف تعریف است و کلمهی اخلاق را از حالت نکره به معرفه تبدیل کرده است، اشاره به اخلاق شناخته شدهای دارد که از نظر عرفی برای مردمان آن روزگار معروف بوده است، نه اخلاق خاص دروندینی که از نو باید آموخته شود. همچنان، واژگان مشهور "معروف و منکر" نیز اشاره به اخلاقیاتی دارند که برای مردم شناخته شده است، نه اینکه اموری جدید التأسیس باشند.
اخلاق در میان خطابه و علم: کاستی دیگری که در دوران نوزایی در زمینهی اخلاق محسوس بود اینکه اگر کاری نظری در زمینهی اخلاق صورت گرفت، عمدتا تکرار توصیهها و سفارشهای اخلاقی بود، و اگر نقدی هم صورت گرفت باز هم به همین سیاق تعلق داشت. (2) مباحث اخلاقی در سرزمینهای ما، دیری است که تنها در قالب موعظه و خطابه مطرح گردیده و میگردد. حال آنکه در یک کار بنیادی، آنچه قبل از هر چیز باید انجام شود، بازنگری تئوریک در اصل و مبانی اخلاق است، تا کلیت منظومهی اخلاق مورد تجدید نظر و ارزیابی مجدد قرار بگیرد. این کار با غنی ساختن مباحث فلسفهی اخلاق و گشودن باب گفتگوهایی عمیق و جدی در بارهی ماهیت اخلاق، ثابت و متغیر در اخلاق، مبنای حسن و قبح اخلاقی، دامنهی اخلاق و مرز امور غیر اخلاقی، و موضوعاتی از این دست شدنی است. تنها در دو سه دههی اخیر بوده است که شمار اندکی از اندیشمندان نامور جهان اسلام مانند محمد عابد جابری، عبد الکریم سروش، و مصطفی ملکیان، مباحث اخلاق را جدی تر گرفته، و گامهایی قابل اعتنا برداشتهاند. (3) اما این، در کلیت روند نوسازی فکر و اندیشه در سرزمینهای ما، در بازه زمانیای به وسعت یک و نیم قرن، کار بسیار محدود و کم حجمی به شمار میآید. این را وقتی بهتر درک خواهیم کرد که آن را با مباحث مربوط به مذمت استعمار و غرب، یا مباحث عبادی، یا احکام فقهی مورد خلافی مانند حکم موسیقی یا محدودهی حجاب و نقاب و اموری از این دست مقایسه کنیم.
اخلاق محلی و اخلاق جهانی: هر فرهنگ کوچک یا بزرگ دارای مجموعهای از ارزشهای اخلاقی است، و هر کدام کم و بیش رنگ محلی-جغرافیایی خاصی دارد. اما عالمان اخلاق با مطالعات مقایسهای دریافتهاند که عناصر مشترکی در میان منظومههای اخلاقی همهی فرهنگها وجود دارد که مجموعا به پیدایش گوهر مشترکی میان آنها میانجامد. همچنان، این را نیز دریافتهاند که در اخلاقیات هر فرهنگ محلی عناصری وجود دارد که با کلیات اخلاق در تعارض قرار میگیرد، و میتواند از دید اهالی فرهنگهای دیگر در شمار امور ناپسند قرار داشته باشد. حال، گیر ماندن در حصار اخلاقیات فرهنگ محلی خاصی، هم پالایش آن فرهنگ را دشوار میسازد، و هم راه جذب عناصر بهتر از فرهنگهای دیگر را مسدود میکند، و چارهای نیست جز اینکه دریچههای تلاقی فرهنگی میان منظومههای مختلف گشوده گردد، تا بر غنای هر منظومه افزوده شود. چنانکه تحقیقات جابری نشان داده است در سدههای نخست شکلگیری تمدن اسلامی، علاوه بر ارزشهای خالص اسلامی، عناصر فراوانی از منظومههای اخلاقی دیگر، اخلاق عربی قبل از اسلام، اخلاق یونانی، اخلاق پارسی و اخلاق هندی جذب این مجموعه گردید، و منظومهی کلانتری را به وجود آورد که سپهر اخلاق در تمدن اسلامی را ایجاد کرد. (4)
با ضعف و زوال تمدنیِ جهان اسلام در سدههای پسین، دوباره فرهنگهای محلی به افراز اخلاقیات خاص خود شروع کردند و آن افقهای جهانی ناپدید شدند. امروزه هنگامی که شهروندان هر منطقه از جهان اسلام با اهالی منطقهای دیگر روبرو میشوند بیگانگیهای شدیدی احساس میکنند، چه از سایر کشورهای مسلمان و چه از کشورهای غیر مسلمان. نحوهی رفتار ما در برابر منظومههای اخلاقی معاصر، و مشخص کردن نسبت ما با اخلاقیات تمدنها و فرهنگهای دیگر از جمله موضوعاتی بود که باید در مسیر رنسانس بدانها پرداخته میشد.
اخلاق سکس محور: چرا هرگاه سخن از رذایل و ناپسندیدههای اخلاقی به میان میآید، ذهنیت عمومی جوامع ما به سراغ امور جنسی میرود، گویا که هیچ امری ناپسندیدهتر از آن در زمینهی اخلاق وجود ندارد. اموری از قبیل قتل نفس، ریختن آبرو، شکستن حریم خصوصی، روا داشتن ستم به گونههای مختلف، خشونت زبانی، برهم زدن امنیت اجتماعی و موارد فراوان دیگری وجود دارد که در منطق عقل و شرع، از قباحت بیشتری برخوردار است، و آثار زیانبارتری بر آنها مرتب میگردد، اما هیچگاه چنان حساسیتی را بر نمیانگیزد، و در سیاههی اعمال منافی اخلاق در جایی پایین و کم اهمیتتر از قضایای جنسی قرار گرفتهاند. معلوم است که ریشههای این حساسیت و تابوهایی که بر محور جنس پدید آمده است ریشههای صرفا دینی ندارد، و مطالعات تاریخی-مردم شناختی نشان میدهد که عوامل پیچیدهتری در تاریخ در پس این امر قرار داشته است.
چرا باید در این زمینه بازنگری شود؟ به این دلیل که اخلاق در ذهنیت و آگاهی عمومی جوامع ما بیش از حد سکس محور شده است. امر جنسی در میان ما، بنا به دلایل تاریخی-فرهنگی، از حد طبیعی خود فراتر رفته و تبدیل به تابویی شده که جا را بر بسیاری امور اخلاقی و غیر اخلاقی دیگر تنگ کرده است. مفهوم اخلاق به شکل غلیظی به امر جنسی گره خورده است، و هر گاه سخن از رذایل اخلاقی باشد، روابط بیضابطه میان مرد و زن مراد میگردد، و در مقابل، هر گاه سخن از فضایل اخلاقی باشد، کنترل زن و محدود ساختن دامنهی حضور او در اجتماع مهمترین مظهر آن شناخته میشود.
مطالعات انتروپولوژیک نشان میدهد که سختگیریهای افراطی در مورد زنان و غلیظ ساختن بیش از حد امر جنسی، در عمق خود راهی به تحکیم سلطه بر دیگران از طریق ایجاد محدودیت بر بدن است. (5) برای جلوگیری از ستمها و تامین حقوق آدمیان و فراهم کردن فضای خوشبختی شان، ما نیاز به ذهنیتی انسان محور به جای سکس محور داریم. برای مهار انحرافات اخلاقی در زمینهی جنسی کافی است که به رهنمودهای قرآن و سنت معتبر نبوی بر گردیم، و آن را در جایی بنشانیم که مطابق با قواعد و ضوابط اصول فقه در بارهی حسن و قبح اخلاقی، درخور آن است.
بازنگری در "چه باید کرد":
تا کنون "چه باید کردِ" ما رنگ سیاسی و اقتصادی داشته است. بسیاری از اصلاحگران، روشنفکران، و احیاگران دینی پرسیدهاند که برای فایق آمدن بر فقر و محرومیت و پایان بخشیدن به ضعف و زبونی چه باید کرد، و سپس هر کس پاسخی درخور دانش و تجربه خود به آن داده است. اما اینک ما نیازمند بازنگری در این امر هستیم و باید در اصل چه باید کرد تجدید نظر کنیم. باید چه باید کرد خود را معطوف به اخلاق بگردانیم و بپرسیم که برای فایق آمدن بر این وضعیت نابسامان اخلاقی که امروزه گرفتار آنیم چه باید کرد، و بحرانی را که از این نظر در کشورهای ما وجود دارد چگونه می توان پایان داد. باید پرسید که چه میتوان کرد تا همان حساسیت و تابو اندیشی که در بارهی سکس در جوامع ما وجود دارد در بارهی دروغ هم وجود داشته باشد؟ چه میتوان کرد که فساد و اختلاس مایهی شرمندگی باشد و هر نشانه و نمونهی آن مانند رسواییهای ناموسی عرصهی زندگی را بر صاحبان آن تنگ کند؟ چه میتوان کرد تا ریاکاری پدیدهای مشمئز کننده به نظر آید تا کسی تحمل مواجه شدن با آن را نداشته باشد، و خصوصا عرصهی دیانت از این شرک خفی به خوبی پیراسته گردد؟ چه میتوان کرد که هر نوع منافقت و دو رنگی مایهی بدنامی و تجرید اشخاص از جامعه گردد؟ چه میتوان کرد که هر گونه شکستن آداب اجتماعی که متضمن نادیده گرفتن حقوق دیگران باشد موجبات شرمندگی و سرافکندگی را فراهم آورد؟
برای اینکه هرج و مرج در عرصه اخلاق خاتمه یابد نیاز به این است که پرسشهای اساسی در بارهی اخلاق از نو به حوزهی آگاهی عمومی کشیده شوند، و به جای ایراد خطابه به بحث و کاوش علمی پرداخته شود، تا غث و سمین از هم جدا گردد، و عرفهای محلی-قبیله ای از ارزشهای اصیل دینی بازشناخته شوند، و در بارهی هر امر اخلاقی، به دور از کلیشههای رایج عامیانه، بر مبنای اصول و ضوابط شرعی و عقلی تصمیم گرفته شود.
همچنان لازم است اخلاق در محور توجه افکار عمومی قرار بگیرد، تا بجای اینکه آگاهی عمومی بیش از حد سیاست زده شود، یا بیش از اندازهای که شارع گفته است به ظواهر و مناسک عبادی معطوف گردد، نگاهها به سوی وضعیت اخلاقی بر گردد، و مکارم اخلاق سر لوحهی کار اصلاحگران دینی و غیر دینی قرار بگیرد.
تا روزی که ما موفق نشویم نهضتی اخلاقی راه بیندازیم و رنسانس اخلاق را در جوامع خود به هدفی همگانی تبدیل کنیم، نه سرنوشتی بهتر از این خواهیم داشت و نه موفق به احیای دین و مذهب خواهیم شد. ممکن است موفق شویم برخی مظاهر دینی را ترویج کنیم، اما این هرگز به معنای این نیست که به مقاصد و اهداف دین نزدیک شدهایم. امکان ندارد شاهد تحولی عمیق و رنسانسی موفق در جوامع خود باشیم مگر آنگاه که جایگاه اخلاق احیا شود و حکم اخلاقی در بالاترین مدارج داوری قرار داشته باشد.
پرداختن به وسایل و ابزارهایی که دین نشان داده و فراموش کردن مقاصد و اهدافی که تعیین کرده است، به هیچ روی به معنای تحقق بخشیدن به دین نیست. دینداریهای رها شده از مدار اخلاق به سقوطی دردناک در باتلاق عظیمترین رذایل اخلاقی منتهی خواهد شد، بدان گونه که امروزه در تجربه گروههای افراطی مسلح درکشورهای متعدد مسلمان شاهد هستیم. برده ساختن انسانهای آزاد، کنیز گرفتن دختران و زنان در بند، راه اندازی بازار بردهفروشی جنسی، سربریدن مخالفان عقیده، آتش زدن خانهها، از بین بردن مزارع و آنچه از این قبیل است، تنها با موازین اخلاقی قابل محکوم سازی و تنها با حاکمیت اخلاق قابل محدود سازی است. فتاوای فقهی شیوخ و رهبران معنوی جماعتهای یاد شده به خوبی نشان می دهد که در فقه شان چیزی بنام اخلاق به رسمیت نمیشود، طبیعی است که در این صورت علاوه بر تداوم قتل و غارت، باید جوامع ما باز هم شاهد فقر، تبعیض، ستم، خفقان، بی نظمی، هرج و مرج، فریبکاری، غل و غش، دروغگویی، ریاکاری، آبرو ریزی، تحقیر، توهین، و سایر رذایلی باشد که هم اکنون در زیر آنها در حال از نفس افتادن است، و آیندهی ما را تیره و تار نشان میدهد.
پیامبر اخلاق، پیروان بیگانه با اخلاق
برای ما بهترین منبع شناخت پیامبر اسلام (ص) قرآن مجید است، زیرا این، تنها منبع قطعی الثبوت برای مومنان است. روایات مذهبی، داستانهای تاریخی، و اسطورههای عامیانه دارای اعتبار علمی کافی نیستند تا تصویری واقعی از آن حضرت به ما بدهند.
قرآن در معرفی پیامبر اسلام نه بر معجزات و خرق عادات از سوی وی تاکید می کند، نه بر دانش بیحد و حصر، نه بر هنر سخنوری و نویسندگی، نه بر قدرت و مکنت چشمگیر، نه بر پیروزیها و کشورگشاییها، و نه بر سایر اموری که ذهنیتهای اسطوره پسند میسازند و به شرح و بسطش میپردازند.
برای معرفی شخصیت پیامبر اسلام، تاکید عمدهی قرآن بر اخلاق و منش فضیلت محور اوست. می گوید: "و إنک لعلی خلق عظیم"... "فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک"... "و لقد جاءکم رسول من أنفسکم، عزیز علیه ما عنتم، حریص علیکم، بالمؤمنین رئوف رحیم".. "و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین"...
او نیز وقتی خود جوهرهی رسالت و هدف نهایی از بعثتاش را بیان میکند به عبارتی بسیار رسا میگوید: "إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.." و طبق قواعد زبان عربی، کلمۀ "إنما" حرف انحصار است، یعنی هیچ هدف دیگری در بعثت من بسان به پایهی کمال رساندن اخلاق شایسته اهمیت نداشته است.
اخلاق در اینجا عنایت نشان دادن به انسانها است.. ترحم بر کودکان است.. دستگیری از مستمندان است.. خبرگیری از بیوه زنان است.. از میان برداشتن تبعیض است.. کاشتن بذر مهربانی در دلها و جانها است.. پاک کردن قلب از بدخواهی و بداندیشی است.. و صدها امر ریز و درشت دیگر که در ضمن فضایل اخلاق دستهبندی میشوند..
توقع میرفت که با شکوفایی تمدن اسلامی در سدههای میانه، علم اخلاق و فلسفهی اخلاق نیز به عنوان مهمترین دانش و بالاترین فرهنگ در میان مسلمانان به شکوفایی میرسید. اگر چه در دورههایی از تاریخ مسلمانان، برخی از فضایل اخلاقی مانند مدارا، خیرخواهی، ترحم و.. شکوفایی بیشتری در مقایسه با دیگر جوامع معاصر شان داشته است، اما این امر تحت الشعاع معیشت فقهی ظاهر نگر قرار گرفت، و اخلاق هیچگاه نتوانست جایگاهی را از آن خود بسازد که فقه و دینداری مناسکی-ظاهرگرا حاصل کرد.
در سدههای اخیر، با افول تمدن اسلامی، اخلاق به پایینترین درجه سقوط نمود و جوامع مسلمان نشین آشوبکدهای از بیاخلاقی و انباشت رذایل شدند. بسیاری از مسلمانان تعریف روشنی از اخلاق، جز امور متعلق به بعد جنسی و محدودیت برای زنان، نداشتند و هنوز ندارند. بسیاری از کسانی که برای اصلاح وضعیت مسلمانان پیشگام شدند، متاسفانه نتوانستند تئوریهای جامعی برای بهبود وضعیت اخلاقی مسلمانان ارائه کنند، و به کلی گوییهای مبهم در بارهی اهمیت اخلاق بسنده کردند، و یا احیای دینداری مناسکی را، که ربطی به اخلاق ندارد، به جای فضایل اخلاقی تبلیغ و ترویج کردند.
نتیجه آن شد که اینک میبینیم.. امتی که خود را به پیامبر اخلاق و فضیلت منسوب میکند، بیشترین میزان گریز از اخلاق و بالاترین پیمانهی زیر پا نمودن فضایل را در کارنامهی امروزین خود دارد. این را میتوان از سادهترین امور روزانه مانند مراعات نوبت در خیابان گرفته تا بالاترین امور اخلاقی که بها دادن به کرامت و شرف آدمی است، مشاهده کرد.
به همین علت است که گروههایی در جهان اسلام بنام دین ظهور میکنند، که خود مظهر فجیعترین اعمال ضد اخلاقی هستند، و حکومتهایی در این قرن بنام این دین روی کار آمدند که سیاه ترین کارنامهی غیر اخلاقی را، بعد از حکومتهای نازی و استالینی، بنام خود در تاریخ ثبت کردهاند.بجای اینکه جوامع ما تجلیگاه تسامح، عفو، بزرگمَنِشی، اخوت، رحمت، ایثار، و سایر فضایل لازم برای یک جامعهی سالم انسانی باشند، بیشترین میزان دروغگویی، دورویی، ریاکاری، تظاهر، قانونشکنی، تعرض به حریم خصوصی دیگران، تعصب، تنگ نظری، سختگیری، حقتلفی، ظلم، استبداد، خرافه، بدبینی، سوء ظن، قضاوتهای ناروا، کینهتوزی، عُجب، و سایر رذایل مُهلک و ویرانگر را در خود جای دادهاند.
دردناکتر اینکه عدهای میکوشند برای جبران این وضعیت یا پنهان کردن چهرهی خوفناک آن، به ترویج دینداریهای مناسکی-نمایشی روی بیاورند، که گویا هر چه از اخلاق کم آوردند میتوانند با آراستن نمایشی خود به مظاهر دینی جبراناش کنند.. گمان میکنند که وقتی دین دارند نیازی به اخلاق نیست..
با این وضعیت، تنها میتوان گریست.. میتوان نوحه سر داد و ماتم گرفت بابت دینی که توانست انسانهای عداوت پیشه را برادر یکدیگر کند، و به مردمانی خشن و درشتخوی درس عطوفت و مهربانی بدهد، اما اینک بنام آن در گوشه و کنار خون آدمی میریزد و آبروی انسانی بر باد میرود و خانه و زندگی هزاران انسان بیگناه به خاک و خاکستر کشیده میشود. نمیدانم انتساب ما با این وضعیت به چنان پیامبری، جز لگد زدن به حیثیت دین او و بر باد دادن نام آیین او چه پیامد دیگری میتواند داشته باشد؟
پینوشتها:
- این حدیث را امام احمد در مسند با سندی صحیح، و امام مالک در مؤطا روایت کرده اند. شماره حدیث در مسند 8923 و در مؤطا 1689 است.
- کتاب هایی که در باره اخلاق به شکل خطابی نوشته شده فراوان است، از مشهورترین آن ها کتاب دستور الاخلاق فی القرآن از محمد عبد الله دروزة، کتاب خلق المسلم از محمد غزالی، و کتاب الاخلاق الاسلامیه و أسسها، از عبد الرحمن حبنکة المیدانی، است.
- برای آشنایی بیشتر نگاه کنید به کتاب مهر ماندگار از مصطفی ملکیان، کتاب های حکمت و معیشت، و اخلاق خدایان، ادب قدرت و ادب عدالت از عبد الکریم سروش، و کتاب العقل الاخلاقی العربی از محمد عابد جابری.
- نگاه کنید به محمد عابد جابری، العقل الاخلاقی العربی.
- میشل فوکو، مراقبت و تنبیه، ترجمه افشین جهاندیده، انتشارات نشر نی، ص 42.