روایتی در برخی از كتابهای حدیث آمده است كه زنان را دارای عقل ناقص میخواند. این روایت در گذشتهها به آسانی خوانده میشد بیآنكه پرسش یا انتقادی در پی داشته باشد. در دنیاى امروز كه دانش بشر در بارهی طبیعت به صورت عام و در بارهی وجود آدمی از نظر فیزیولوژیك، سایكولوژیك، و دیگر ابعاد زندگى او به صورت خاص متحول شده است، و به همان پیمانه جایگاه حقوقی آدمیان نیز تغییر کرده است، روایاتی از این دست كه متكفل بیان معلوماتی در بارهی بدن آدمى و سرشت فیزیكى او است و ممکن است پیامدهای حقوقی هم داشته باشد، با چون و چراهایی جدی رو به رو گردیده است.
اهمیت این بحث تنها از نظر مباحث فیزیولوژیك نیست، بلكه افزون بر آن، باور به نقصان عقل زنان در برابر مردان میتواند به نهادینهسازی تفاوت و تبعیض در عرصههای حقوقی منجر شود، و شایستگی آنان را برای احراز مناصب و تقبل مسئولیتها و تكفل موقعیتها نیز زیر سوال ببرد.
از میان برداشتن تبعیضهای ناشی از تفاوتها یكى از اهداف اساسى بشر امروز به شمار مىرود كه در تاریخ طولانى خود از این بابت رنج عظیمى برده و هنوز رنج مىبرد كه نتوانسته است به این تبعیضها پایان بدهد.
روایت یاد شده دستاویزى برای دو گروه از مردم شده است كه به آن چسپیده و آن را مبناى داورى قرار دهند، یكى گروهى از دیندارن كه با ساختارهاى اجتماعى مردسالارانه خو گرفتهاند و گمان مىكنند كه تنها نظم مشروع همان است، و گویا آن وضعیت اساس دینى دارد و تغییر آن، از نظر آنان، به معنای مخالفت با دین است؛ و دیگرى گروهى از منتقدان دین كه وجود چنین روایاتى در منابع دینى را بهانهی مناسبى براى زیر سوال بردن و نفى كلیت دین مىدانند، و هر گونه تأویلى كه بتواند اعتباری عقلانى براى مفاهیم و گزارههاى دینى در پى داشته باشد؛ از نظر آنان مردود است و باید آن را به تمسخر گرفت و یا با آن به مخالفت بر خاست.
به هر روى، بررسى روایاتى كه پیامدهاى اخلاقى و حقوقى پرهزینه و غیر قابل دفاعى داشته باشند، و موجبات آشفتگى و اضطراب اجتماعى را فراهم آورند و دستاویزی شوند برای جلوگیری از سامان یافتن نظمى عادلانه در جامعه، قبل از هر چیز ضرورتى اخلاقى، و از همان حیث، وظیفهاى دینى است.
روایت یاد شده این گونه است: "عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أَنَّهُ قَالَ: یا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ وَأَكْثِرْنَ الاِسْتِغْفَارَ فَإِنِّى رَأَیتُكُنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنْهُنَّ جَزْلَةٌ وَمَا لَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ. قَالَ تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ وَتَكْفُرْنَ الْعَشِیرَ وَمَا رَأَیتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِینٍ أَغْلَبَ لِذِى لُبٍّ مِنْكُنَّ قَالَتْ یا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا نُقْصَانُ الْعَقْلِ وَالدِّینِ قَالَ أَمَّا نُقْصَانُ الْعَقْلِ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَینِ تَعْدِلُ شَهَادَةَ رَجُلٍ فَهَذَا نُقْصَانُ الْعَقْلِ وَتَمْكُثُ اللَّیالِىَ مَا تُصَلِّى وَتُفْطِرُ فِى رَمَضَانَ فَهَذَا نُقْصَانُ الدِّینِ. أخرجه أحمد 2/66(5343) و\"مسلم\" 1/61(153) و\"أبو داود\" 4679 و(ابن ماجة) 4003. یعنی: "عبد الله بن عمر از پیامبر خدا، كه درود و سلام خدا بر وی باد، روایت كرده است كه گفت: ای جماعت زنان، صدقه بدهید و فراوان استغفار كنید، زیرا من شما را دیدهام كه بیشترینِ اهل دوزخ هستید. زنی از میان آنان كه درشتاندام بود گفت چرا ای پیامبر خدا ما بیشترینِ اهل دوزخیم؟ گفت به این جهت كه فراوان لعن میكنید و ناسپاسی شوهرانتان را إظهار میدارید، و ندیدم كسانی را با نقصان عقل و دین، چیره شوندهتر از شما بر مردان دارای عقل. آن زن گفت نقصان عقل و دین ما از چه جهت است؟ گفت نقصان عقل تان از این است كه گواهی دو زن برابر گواهی یك مرد است و این نقصان عقل است، و زن شبها را سپری میكند بیآنكه نماز بخواند و در رمضان روزه میخورد و این نقصان دین است".
در بارهی این روایت چند ملاحظه وجود دارد كه موجب تأمل و درنگ است:
یک) این روایت از نظر ثبوت در شمار روایاتی است که به آنها غیر متواتر یا اخبار آحاد گفته میشود، و به اصطلاح اصول فقه روایتی قطعی الثبوت نیست که با اطمینان بتوانیم بگوییم سخن پیامبر اسلام است، بلکه دقیقتر این است که بگوییم سخنی منسوب به آن حضرت است. بنا بر قواعد اصولی، روایتی كه پایهی اعتبارش بر ظن و گمان باشد نمیتواند مأخذ حكمی قطعی در دین شود، و هر حكمی كه برگرفته از چنین دلیلی باشد ظنی است، زیرا هر حكمی فرع دلیل و برخاسته از آن است.
دو) موضوع این بخش از روایت که محل مناقشه است و به نقصان عقل و دین زنان مرتبط می شود در هیچیك از دستهبندیهای كلان دینی جای نمیگیرد زیرا دستهبندیهای كلان عبارت از عقاید، عبادات، مكارم اخلاق و احكام عملی مربوط به معاملات است. البته بخش نخست روایت كه تاكید به دادن صدقه دارد، در دسته توصیههای اخلاقی دین قرار میگیرد و با دیگر رهنمودهاى اسلام كه بر دادن صدقه تاکید می کند، همخوانی دارد. حكم به نقصان عقل زنان اما اینگونه نیست، یعنی نه بیان موضوعی عقیدتی است، نه متضمن توصیهای اخلاقی، نه حكمی عبادی و نه حكمی معاملاتى. با این حساب، این عبارت در این روایت سخنی دینی نمیگوید، و صرفاً نوعی گزارش است كه اگر پذیرفته شود، جز بخش اخلاقی آن، دیگر کاربردی ندارد، به ویژه بخشی که در بارهی نقصان عقل زنان است. به عبارت دیگر عبارت توصیفی کمخرد دانستن زنان نه بر موضوعات اعتقادی اسلام چیزی میافزاید و نه بر موضوعات اخلاقی و نه بر موضوعات عبادی و نه بر احکام فقهی و تشریعی، و اگر هم بیفزاید چیزی نمی افزاید که به کار آید، حال آنکه موضوعات مهم دینی حاوی حکمت یا منفعتی است و در دنیا یا آخرت به کار می آید.
سه) با توجه به كثرت روایات ساختگى و فزونى احادیث موضوع و ضعیف، یكی از موازینى كه براى قبول روایات از سوى برخى از علما پیشنهاد شد، این است كه وقتی روایتی به پیامبر اسلام (ص) منسوب گردید و آن روایت به درجهی تواتر نرسیده بود تا احتمال ساختگی بودن را کاملا منتفی گرداند، در این صورت باید به سراغ قرینههای دیگر رفت تا با محاسبهی آنها دیده شود که احتمال راست بودن این روایت تقویت مییابد یا تضعیف می شود. یکی از قراینی که احتمال راست بودن یک روایت منسوب به پیامبر اسلام را قوت میبخشد انطباق آن با عمومیات قرآنی است. عمومیات قرآنی عبارت از مفاهیمی کُلی است که از ضمن آیات قرآنی به دست میآید، خصوصا هنگامی که یک موضوع در چندین آیه و به عبارات مختلف تکرار شود. برای مثال، مسئولیت فردی انسانها در قبال اعمال شان که از این آیات دانسته میشود: "و أن لیس للإنسان إلا ما سعی"، "و لا تزر وازرة وزر أخری"، "و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره"، "من یعمل سوءا یجز به"، "لا أضیع عمل عامل منکم". آیات دیگری نیز وجود دارد که در کل این مفهوم را تاکید میکند که آدمی در قبال اعمالش مسئولیت دارد، عمل خوب او سزاوار پاداش نیک و عمل بد او مستوجب عذاب و جزای بد خواهد بود. وقتی که اصل مسئولیت آدمی از آیات مختلف استنباط شد هرچند این تعبیر به عین عبارت در قرآن نیامده باشد، به این دست از احکام و مفاهیم عمومیات قرآنی گفته میشود.
حال، وقتی که روایتی به پیامبر (ص) منسوب میگردد و از نظر سند به درجهی ظنی است، اما با عمومیات قرآنی انطباق دارد و برای تایید مفهوم آن میتوان آیاتی را پیدا کرد که مفهوم کلی آنها با مفهوم این روایت همخوانی پیدا میکند، این خود قرینهای میگردد که احتمال درست بودن انتساب این روایت به پیامبر اسلام را قوت ببخشد، و به عکس، اگر نتوانستیم قرینهای قرآنی برای روایت پیدا کنیم، احتمال ظنی بودن به همان حالت باقی میماند، و اما اگر دیدیم که با عمومیات قرآنی در تضاد واقع شده است اعتبار آن روایت به شدت ضعیف میگردد و از اعتبار ساقط می شود. قرینهی دوم عقل است، و منظور از عقل یا امور تجربه شده به روش علمی است مانند آنچه در طبابت انجام میشود، یا حس و شهودی عمومی مانند تبعات آشفتگیهای اجتماعی بر زندگی مردم، یا امور انتزاعی عقلانی مانند امتناع جمع اضداد و آنچه از این قبیل است. اگر روایتی ظنی الثبوت، با مفاهیم پذیرفته شدهی عقلانی در تضاد قرار گرفت، انتساب آن روایت به پیامبر اسلام ضعیف میشود، اما اگر به عکس، همخوانی پیدا کرد احتمال درست بودن آن قوت مییابد هرچند آن احتمال قطعی نمیشود، زیرا ممکن است که سخن معقولی به پیامبر اسلام (ص) منسوب شده باشد که در اصل سخن کسی دیگر از حکما و دانشمندان بوده باشد، اما چون حاوی مفهومی معقول و مقبول بوده است، برخی راویان زحمت تحقیق در سند و مأخذ آن را به خود نداده و بی چون و چرا پذیرفته و سپس بنام حدیث روایت کرده باشند. علمای حدیث در سدههای بعد از تدوین آثار مشهور حدیثی، کتابهایی تالیف کردهاند در بارهی احادیثی که بر سر زبانها افتاده اما در حقیقت وجیزههای رایج و حکمتهای آموزندهای بوده است که منشأ آن فلکلور یا منابع دیگر بوده اما بنام حدیث شهرت یافته است، و این نوع روایات را "الاحادیث المشتهرة علی الألسنة" نامیدهاند، که مشهورترین آنها کتاب المقاصد الحسنه تالیف حافظ سخاوی و دیگری کشف الخفاء تالیف عجلونی است.
قرینهی سوم احادیث و روایات مشابه است، که هرچند به عین عبارت نیامده باشد، اما مفهوم آن به شکلی از اشکال در چندین روایت دیگر آمده باشد و همان مفهوم در روایات دیگر تکرار شده باشد. وقتی شماری از روایت با تاکید بر یک مفهوم به دست آید، قرینهای میگردد که انتساب روایت ظنی را به پیامبر (ص) قوت میبخشد، هرچند آن را به درجهی قطعیت نمیرساند، زیرا صرف تکرار یک مفهوم در چندین روایت به تنهایی نمی تواند احتمالات دیگر را منتفی سازد، احتمالاتی که وضع و جعل احادیث و روایات را در تاریخ اسلام ممکن و متحقق گردانیده بود.
با این حساب، اگر روایت مربوط به نقصان عقل زنان را با توجه به ضوابط یاد شده در نظر بگیریم، میبینیم که نه عمومیات قرآنی، نه مسلمات عقلی و نه احادیث و روایات متعدد دیگری در این باب وجود دارد که مفهوم آن را تایید کند و احتمال درست بودن انتساب آن به پیامبر (ص) را قوت ببخشد.
چهار) اگر فرض را بر این بگذاریم که این روایت ظنی نیست و نسبت دادن آن به پیامبر اسلام کاملاً قطعی است، به مثابهی حدیثی متواتر، هنوز یک مرحلهی مهم دیگر برای فهم روایت باقی میماند و آن دریافتن مقصد روایت از حیث قراین دلالی است، یعنی اینکه باید ببینیم مقصود آن حضرت از گفتن این سخن چه بوده است. برای قراین دلالی علاوه بر فقه اللغه و بلکه بیشتر از آن نیازمند سیاق روایت هستیم، و سیاق در اینجا تنها سیاق لفظی نیست، بلکه سیاق تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است، زیرا هیچ سخنی در وضعیت انتزاعی گفته نمیشود، بلکه در شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی گفته میشود و بار فرهنگی خاصی را نیز با خود حمل میکند. یکی از امور متعلق به سیاق که نقش مهمی در رساندن معنای مورد نظر به مخاطب دارد، مناسبت ورود موضوع است. یعنی وقتی بدانیم که گوینده این سخن را به چه مناسبتی گفته است و هدف وی در آن وضعیت خاص از طرح این موضوع چه بوده است، ما را بهتر کمک میکند که به مقصود او واقف شویم. به این دلیل، اصطلاح شأن ورود در مقابل اصطلاح شأن نزول که در بارهی آیات قرآنی به کار میرود، از قدیم در میان علما رایج شده است، تا نشان بدهند که هر حدیث در چه مناسبتی گفته شده است. اما مشکل این است که شأن ورود یکایک احادیث در کتابهای حدیث ثبت نشده است، همانگونه که شأن نزول همهی آیات نیز به ثبت نرسیده است. حقیقت این است که ما شأن نزول اندکی از آیات و شأن ورود اندکی از احادیث را میدانیم و این موضوع خلئی دلالی ایجاد میکند که موجب ابهام در بارهی بسیاری از نصوص میگردد و زمینه را برای گمانه زنیها و احتمالات مختلف مساعد میسازد و به همان ترتیب پای تاویلهای مختلف را به میان میآورد.
پنج) اما افزون بر شأن ورود، موضوعی که در میان قدما چندان مورد توجه قرار نمیگرفت ولی امروزه با مطالعات جدیدی که صورت گرفته اهمیت آن واضح شده است، نقش زبان بدن در انتقال مفاهیم است. در یکی از تئوری های مربوط به نظام ارتباطات در دانش معاصر گفته می شود که وقتی کسی سخنی را میگوید 7% مفهوم را به کمک الفاظ، 38% را به کمک لحن کلام که به آن تُن صدا میگویند، و 55% را به کمک زبان بدن یا حرکات جسمی مانند چین ابروها، لبها، پیشانی، دستها و سایر حرکات مرتبط با بدن، به مخاطب انتقال میدهد. عده ای از صاحب نظران با این تعیین فیصدی ها در عموم ارتباطات موافق نیستند و آن را تنها به روابط عاطفی منحصر می دانند، اما اهمیت زبان بدن و خصوصاً حرکات چهره را بسیاری از صاحب نظران تایید می کنند. گفته می شود که انسان های اولیه قبل از اینکه قادر باشند تکلم کنند، با زبان بدن ارتباط برقرار می کردند، و به دلیل قدمت و گستردگی این پدیده در میان همه بشر، بعضی معتقد هستند که زبان بدن بخشی از نظام ژنتیک انسان ها شده است. با توجه به این امر، وقتی گوینده مطلبی را میگوید مخاطب از حرکات چهره و بدن او متوجه میشود که او این سخن را به قصد توضیح، تعلیم، تهدید، تعجیز، یا مقاصد دیگری گفته است، حال آنکه وقتی آن سخن از سوی فردی دیگر روایت میشود، در بهترین حالت تنها الفاظ آن به مخاطب قابل انتقال است و نه سایر عناصری که با آن همراه و یا در آن دخیل بوده است، عناصری که در زبان تخصصی محدثین و فقها به آن ملابسات میگفتند.
مثلاً در مورد روایت محل بحث که از نقصان عقل زنان میگوید، بر فرض اینکه واقعاً گفته شده باشد، ما نمیدانیم که این تعبیر از روی شوخی گفته شده است یا از روی جدیت، و آیا به حیث سخنی وحیانی گفته شده است یا به حیث سخنی بشری، زیرا یاران پیامبر اسلام به دلیل مشافهه و مواجههی مستقیم با حوادث از روی مناسبات و ملابسات آنها غالباً این تشخیصها را میکردند، و اگر فرضاً ابهامی از این بابت به میان میآمد و نمیتوانستند دریابند که آن سخن از چه حیث گفته شده است، استفسار میکردند که آیا آن موضوع وحیی الهی است یا نظر شخصی پیامبر (ص) و این ابهام با توضیح ایشان برطرف میشد. برای نسلهای بعدی که روایات را دریافت کردند، امکان دسترسی به اغلب مناسبات و ملابسات نبوده، خصوصاً قسمتی که مربوط به زبان بدن میشده است.
شش) این تفکیک که برخی از سخنان پیامبر اسلام (ص) به حیث پیامبر و برخی دیگر به حیث قاضی، فرمانده نظامی، کلانِ قوم، کلانِ خانواده، و امثال اینها گفته شده است، در سخنان خود ایشان مورد اشاره قرار گرفته است، و بعداً فقها به اهمیت این تفکیک پی برده و پیامدهای آن را در عرصهی تشریع اسلامی توضیح دادهاند. روایات متعددی در کتاب های سیرت و نیز در کتاب های حدیث وجود دارد که ناظر به این تفکیک است. برای نمونه می توان این روایت را که در مصنف ابن ابی شیبه آمده است، در نظر گرفت که از ام سلمه نقل شده است: "إنکم تختصمون إلی و إنما أنا بشر و لعل بعضکم أن یکون ألحن بحجته من بعض و إنما أقضی بینکم علی نحو مما أسمع منکم فمن قضیت له من حق أخیه شیئ فلا یأخذه فإنما أقطع له قطعة من النار یأتی بها یوم القیامة" یعنی: "شما دعوای تان را پیش من میآورید و جز این نیست که من بشر هستم و شاید بعضی از شما از بعضی دیگر در بیان حجتش زبان آورتر باشد و من داوری میکنم در میان شما به حسب آنچه از شما میشنوم، پس هر کس که من از حق برادرش به نفع او فیصله کردم آن را نگیرد زیرا که بخشی از آتش جهنم را به او میدهم که در روز قیامت با آن حاضر خواهد شد". از این روایت که در کتابهای متعددی از کتابهای حدیث آمده است، دانسته میشود که وقتی پیامبر اسلام به حیث قاضی عمل میکرده است، تنها بر اساس حجت و دلیل میان دو طرف دعوا داوری میکرده است نه بر اساس آنچه خود از موضوع میدانسته است، و این بحث در ابواب قضا به تفصیل بیشتری آمده است که قاضی باید بر اساس شواهد و مدارک حکم کند، نه بر اساس علم خود، و ثانیاً این که وی در مقام قاضی به حیث شخصیتی بشری قرار داشته است که ممکن بوده است کسی با چربزبانی حقیقتی را پنهان کرده و توانسته باشد طرف دعوایش را مغلوب سازد و فیصلهی قاضی به نفع او شده باشد در حالی که در حقیقت مستحق آن نبوده است. سوم اینکه، حکم پیامبر اسلام به حیث قاضی سبب حلال شدن حق کسی دیگر برای او نمیشده است، و او نباید از آن به حیث حق شرعی خود استفاده میکرد، و گرنه حکم پیامبر اسلام به حیث نبی برای مومنان مبنای حلال و حرام است و چیزی را که او حق کسی بداند واقعاً حق او میشود، اما چون در اینجا صرفاً به حیث قاضی این فیصله را کرده است و نه به حیث نبی، این حق به آن شخص، اگر مستحق آن نباشد، تعلق نمیگیرد و برای او حلال نمیشود.
مثل این تفکیک میان جایگاه پیامبر اسلام به حیث قاضی و جایگاه ایشان به حیث نبی، میتوان میان جایگاه ایشان به حیث فرماندهی نظامی و به حیث نبی (مانند جنگ بدر)، و به حیث رهبر سیاسی و به حیث نبی (مانند مصالحه با قبایل غطفان در جنگ احزاب) و به حیثیتهای دیگر نیز تفکیک قایل شد.
با این حساب، اگر فرض را بر این بگذاریم که نسبت دادن نقصان عقل به زنان از سوی آن حضرت انجام هم شده باشد، این پرسش به جای خود باقی میماند که آیا آن سخن را از روی مزاح گفته است یا از روی جدیت، چرا که مزاح رهبر یک جامعه با یک فرد یا یک دسته از مردم در عرف آن زمانه، و حتی گاهی در زمانهی ما نیز، از وسایلی است که موجب خوشحالی مخاطبان و کاهش فاصله با آنان و تقویت بیشتر عواطف میگردد و در عربی به این کار "تطییب القلوب" گفته میشود، یعنی عملی که سبب طیب خاطر و رضایت قلبی مخاطبان میگردد. اینکه پیامبر اسلام (ص) گاهی با مخاطبان خود مزاح کردهاند به تکرار در کتابهای حدیث روایت شده است، و آنچه این احتمال را در مورد این عبارت در روایت مذکور نیز قوت میبخشد تعبیری است که به ظاهر جنبهی پارادوکسیکال دارد، چراکه در آن جا میگوید: "وَمَا رَأَیتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِینٍ أَغْلَبَ لِذِى لُبٍّ مِنْكُنَّ" یعنی "ندیده ام کم عقلهای چیره تر بر عقل مردان از شما"؛ چنانکه می بینید از یک سو میگوید که شما کمعقل هستید، و از سویی میگوید که شما بر عقل مردان چیره میشوید، و پارادوکس در همین جا است که اگر کسی عقل اندک داشته باشد، در برابر فردی که عقل کامل دارد عاجزتر است، و اگر عاجزتر نیست بلکه چیره تر از او است، این نشانهی کمبود عقل وی نیست، بلکه نشانهی فزونی آن است. اگر بخواهیم تناقض را رفع کنیم، راهش این است که آن را سخنی از روی مزاح و تطییب خاطر زنان بدانیم، و گویا تأویل این روایت این گونه است: "زنانی که به پندار مردم عقل ناقص دارند، عجیب است که من ندیدهام کسی مانند آنان بر عقل مردان چیره شود" و اینکه در عرف آن زمان این پندار وجود داشته که عقل زنان ناقص است، امری مشهور است و نیاز به توضیح ندارد.
اگر سخن فوق از روی مماشات با عرف زمانه، و اما نه به صورت جدی، بلکه از روی مزاح گفته شده باشد، در این صورت نمیتوان آن را به حیث سخنی وحیانی و به عنوان حکمی شرعی مطرح کرد، و بر اساس آن قضاوتی ارزشی در بارهی زنان روا داشت و آنان را تا ابد محکوم به نقصان عقل دانست، خصوصا هنگامی که تجربهی ملتهای جهان نشان میدهد که زنان نیز مانند مردان در لابراتوارهای علمی، در محیطهای دانشگاهی، در عرصههای سیاسی، در فعالیتهای اجتماعی، و حتی در میادین نظامی توانایی و درایت خود را نشان میدهند و نقش قابل توجهی دارند. امروزه تحقیقات مستندی در سطح جهان انجام مییابد که حضور زنان و موفقیت آنان را در عرصههای علمی و رهبری به نمایش میگذارد، برای نمونه در world atlas و در نشرات مرکز علمی Catalysts و نیز در تحقیقات انجمن AAUW و در بسیاری دیگر از مجلات و ژورنالهای معتبر، آمارهای دقیق حضور زنان و فعالیت آنان هر ساله نشان داده میشود.
در یک سخن، وجود یک روایت که از جهات مختلف میتوان در بارهاش اما و اگر کرد، نمیتواند پایه و مایهی نگاه تبعیضآمیز نسبت به نیمی از اجتماع بشری گردد و به همهی واقعیتهای علمی پشت پا بزند و فرصت تحقیر و توهین به زنان را هموار کند و بیعدالتی در حق آنان را نهادینه گرداند.