INSAN Magazine

زن و نقصان عقل، تأملی بر یك روایت

د عقرب ۲۹مه ۱۴۰۲

روایتی در برخی از كتاب­های حدیث آمده است كه زنان را دارای عقل ناقص می­خواند. این روایت در گذشته­ها به آسانی خوانده می­شد بی­آن­كه پرسش یا انتقادی در پی داشته باشد. در دنیاى امروز كه دانش بشر در باره­ی طبیعت به صورت عام و در باره­ی وجود آدمی از نظر فیزیولوژیك، سایكولوژیك، و دیگر ابعاد زندگى او به صورت خاص متحول شده است، و به همان پیمانه جایگاه حقوقی آدمیان نیز تغییر کرده است، روایاتی از این دست كه متكفل بیان معلوماتی در باره­ی بدن آدمى و سرشت فیزیكى او است و ممکن است پیامدهای حقوقی هم داشته باشد، با چون و چراهایی جدی رو به رو گردیده است.

اهمیت این بحث تنها از نظر مباحث فیزیولوژیك نیست، بلكه افزون بر آن، باور به نقصان عقل زنان در برابر مردان می­تواند به نهادینه­سازی تفاوت و تبعیض در عرصه­های حقوقی منجر شود، و شایستگی آنان را برای احراز مناصب و تقبل مسئولیت­ها و تكفل موقعیت­ها نیز زیر سوال ببرد.

از میان برداشتن تبعیض­های ناشی از تفاوت­ها یكى از اهداف اساسى بشر امروز به شمار مى­رود كه در تاریخ طولانى خود از این بابت رنج عظیمى برده و هنوز رنج مى­برد كه نتوانسته است به این تبعیض­ها پایان بدهد.

روایت یاد شده دستاویزى برای دو گروه از مردم شده است كه به آن چسپیده و آن را مبناى داورى قرار دهند، یكى گروهى از دین­دارن كه با ساختارهاى اجتماعى مردسالارانه خو گرفته­اند و گمان مى­كنند كه تنها نظم مشروع همان است، و گویا آن وضعیت اساس دینى دارد و تغییر آن، از نظر آنان، به معنای مخالفت با دین است؛ و دیگرى گروهى از منتقدان دین كه وجود چنین روایاتى در منابع دینى را بهانه­ی مناسبى براى زیر سوال بردن و نفى كلیت دین مى­دانند، و هر گونه تأویلى كه بتواند اعتباری عقلانى براى مفاهیم و گزاره­هاى دینى در پى داشته باشد؛ از نظر آنان مردود است و باید آن را به تمسخر گرفت و یا با آن به مخالفت بر خاست.

به هر روى، بررسى روایاتى كه پیامدهاى اخلاقى و حقوقى پرهزینه و غیر قابل دفاعى داشته باشند، و موجبات آشفتگى و اضطراب اجتماعى را فراهم آورند و دستاویزی شوند برای جلوگیری از سامان یافتن نظمى عادلانه در جامعه، قبل از هر چیز ضرورتى اخلاقى، و از همان حیث، وظیفه­اى دینى است.

روایت یاد شده این گونه است: "عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أَنَّهُ قَالَ: یا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ وَأَكْثِرْنَ الاِسْتِغْفَارَ فَإِنِّى رَأَیتُكُنَّ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنْهُنَّ جَزْلَةٌ وَمَا لَنَا یا رَسُولَ اللَّهِ أَكْثَرَ أَهْلِ النَّارِ. قَالَ تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ وَتَكْفُرْنَ الْعَشِیرَ وَمَا رَأَیتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِینٍ أَغْلَبَ لِذِى لُبٍّ مِنْكُنَّ قَالَتْ یا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا نُقْصَانُ الْعَقْلِ وَالدِّینِ قَالَ أَمَّا نُقْصَانُ الْعَقْلِ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَینِ تَعْدِلُ شَهَادَةَ رَجُلٍ فَهَذَا نُقْصَانُ الْعَقْلِ وَتَمْكُثُ اللَّیالِىَ مَا تُصَلِّى وَتُفْطِرُ فِى رَمَضَانَ فَهَذَا نُقْصَانُ الدِّینِ. أخرجه أحمد 2/66(5343) و\"مسلم\" 1/61(153) و\"أبو داود\" 4679 و(ابن ماجة) 4003. یعنی: "عبد الله بن عمر از پیامبر خدا، كه درود و سلام خدا بر وی باد، روایت كرده است كه گفت: ای جماعت زنان، صدقه بدهید و فراوان استغفار كنید، زیرا من شما را دیده­ام كه بیشترینِ اهل دوزخ هستید. زنی از میان آنان كه درشت­اندام بود گفت چرا ای پیامبر خدا ما بیش­ترینِ اهل دوزخیم؟ گفت به این جهت كه فراوان لعن می­كنید و ناسپاسی شوهران­تان را إظهار می­دارید، و ندیدم كسانی را با نقصان عقل و دین، چیره­ شونده­تر از شما بر مردان دارای عقل. آن زن گفت نقصان عقل و دین ما از چه جهت است؟ گفت نقصان عقل تان از این است كه گواهی دو زن برابر گواهی یك مرد است و این نقصان عقل است، و زن شب­ها را سپری می­كند بی­آنكه نماز بخواند و در رمضان روزه می­خورد و این نقصان دین است".

در باره­ی این روایت چند ملاحظه وجود دارد كه موجب تأمل و درنگ است:

یک) این روایت از نظر ثبوت در شمار روایاتی است که به آن­ها غیر متواتر یا اخبار آحاد گفته می­شود، و به اصطلاح اصول فقه روایتی قطعی الثبوت نیست که با اطمینان بتوانیم بگوییم سخن پیامبر اسلام است، بلکه دقیق­تر این است که بگوییم سخنی منسوب به آن حضرت است. بنا بر قواعد اصولی، روایتی كه پایه­ی اعتبارش بر ظن و گمان باشد نمی­تواند مأخذ حكمی قطعی در دین شود، و هر حكمی كه برگرفته از چنین دلیلی باشد ظنی است، زیرا هر حكمی فرع دلیل و برخاسته از آن است.

دو) موضوع این بخش از روایت که محل مناقشه است و به نقصان عقل و دین زنان مرتبط می شود در هیچ­یك از دسته­بندی­های كلان دینی جای نمی­گیرد زیرا دسته­بندی­های كلان عبارت از عقاید، عبادات، مكارم اخلاق و احكام عملی مربوط به معاملات است. البته بخش نخست روایت كه تاكید به دادن صدقه دارد، در دسته توصیه­های اخلاقی دین قرار می­گیرد و با دیگر رهنمودهاى اسلام كه بر دادن صدقه تاکید می کند، هم­خوانی دارد. حكم به نقصان عقل زنان اما این­گونه نیست، یعنی نه بیان موضوعی عقیدتی است، نه متضمن توصیه­ای اخلاقی، نه حكمی عبادی و نه حكمی معاملاتى. با این حساب، این عبارت در این روایت سخنی دینی نمی­گوید، و صرفاً نوعی گزارش است كه اگر پذیرفته شود، جز بخش اخلاقی آن، دیگر کاربردی ندارد، به ویژه بخشی که در باره­ی نقصان عقل زنان است. به عبارت دیگر عبارت توصیفی کم­خرد دانستن زنان نه بر موضوعات اعتقادی اسلام چیزی می­افزاید و نه بر موضوعات اخلاقی و نه بر موضوعات عبادی و نه بر احکام فقهی و تشریعی، و اگر هم بیفزاید چیزی نمی افزاید که به کار آید، حال آن­که موضوعات مهم دینی حاوی حکمت یا منفعتی است و در دنیا یا آخرت به کار می آید.

سه) با توجه به كثرت روایات ساختگى و فزونى احادیث موضوع و ضعیف، یكی از موازینى كه براى قبول روایات از سوى برخى از علما پیشنهاد شد، این است كه وقتی روایتی به پیامبر اسلام (ص) منسوب گردید و آن روایت به درجه­ی تواتر نرسیده بود تا احتمال ساختگی بودن را کاملا منتفی گرداند، در این صورت باید به سراغ قرینه­های دیگر رفت تا با محاسبه­ی آن­ها دیده شود که احتمال راست بودن این روایت تقویت می­یابد یا تضعیف می شود. یکی از قراینی که احتمال راست بودن یک روایت منسوب به پیامبر اسلام را قوت می­بخشد انطباق آن با عمومیات قرآنی است. عمومیات قرآنی عبارت از مفاهیمی کُلی است که از ضمن آیات قرآنی به دست می­آید، خصوصا هنگامی که یک موضوع در چندین آیه و به عبارات مختلف تکرار شود. برای مثال، مسئولیت فردی انسان­ها در قبال اعمال شان که از این آیات دانسته می­شود: "و أن لیس للإنسان إلا ما سعی"، "و لا تزر وازرة وزر أخری"، "و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره"، "من یعمل سوءا یجز به"، "لا أضیع عمل عامل منکم". آیات دیگری نیز وجود دارد که در کل این مفهوم را تاکید می­کند که آدمی در قبال اعمالش مسئولیت دارد، عمل خوب او سزاوار پاداش نیک و عمل بد او مستوجب عذاب و جزای بد خواهد بود. وقتی که اصل مسئولیت آدمی از آیات مختلف استنباط شد هرچند این تعبیر به عین عبارت در قرآن نیامده باشد، به این دست از احکام و مفاهیم عمومیات قرآنی گفته می­شود.

حال، وقتی که روایتی به پیامبر (ص) منسوب می­گردد و از نظر سند به درجه­ی ظنی است، اما با عمومیات قرآنی انطباق دارد و برای تایید مفهوم آن می­توان آیاتی را پیدا کرد که مفهوم کلی آن­ها با مفهوم این روایت هم­خوانی پیدا می­کند، این خود قرینه­ای می­گردد که احتمال درست بودن انتساب این روایت به پیامبر اسلام را قوت ببخشد، و به عکس، اگر نتوانستیم قرینه­ای قرآنی برای روایت پیدا کنیم، احتمال ظنی بودن به همان حالت باقی می­ماند، و اما اگر دیدیم که با عمومیات قرآنی در تضاد واقع شده است اعتبار آن روایت به شدت ضعیف می­گردد و از اعتبار ساقط می شود. قرینه­ی دوم عقل است، و منظور از عقل یا امور تجربه شده به روش علمی است مانند آنچه در طبابت انجام می­شود، یا حس و شهودی عمومی مانند تبعات آشفتگی­های اجتماعی بر زندگی مردم، یا امور انتزاعی عقلانی مانند امتناع جمع اضداد و آنچه از این قبیل است. اگر روایتی ظنی الثبوت، با مفاهیم پذیرفته شده­ی عقلانی در تضاد قرار گرفت، انتساب آن روایت به پیامبر اسلام ضعیف می­شود، اما اگر به عکس، همخوانی پیدا کرد احتمال درست بودن آن قوت می­یابد هرچند آن احتمال قطعی نمی­شود، زیرا ممکن است که سخن معقولی به پیامبر اسلام (ص) منسوب شده باشد که در اصل سخن کسی دیگر از حکما و دانشمندان بوده باشد، اما چون حاوی مفهومی معقول و مقبول بوده است، برخی راویان زحمت تحقیق در سند و مأخذ آن را به خود نداده و بی چون و چرا پذیرفته و سپس بنام حدیث روایت کرده باشند. علمای حدیث در سده­های بعد از تدوین آثار مشهور حدیثی، کتاب­هایی تالیف کرده­اند در باره­ی احادیثی که بر سر زبان­ها افتاده اما در حقیقت وجیزه­های رایج و حکمت­های آموزنده­ای بوده است که منشأ آن فلکلور یا منابع دیگر بوده اما بنام حدیث شهرت یافته است، و این نوع روایات را "الاحادیث المشتهرة علی الألسنة" نامیده­اند، که مشهورترین آنها کتاب المقاصد الحسنه تالیف حافظ سخاوی و دیگری کشف الخفاء تالیف عجلونی است.

قرینه­ی سوم احادیث و روایات مشابه است، که هرچند به عین عبارت نیامده باشد، اما مفهوم آن به شکلی از اشکال در چندین روایت دیگر آمده باشد و همان مفهوم در روایات دیگر تکرار شده باشد. وقتی شماری از روایت با تاکید بر یک مفهوم به دست آید، قرینه­ای می­گردد که انتساب روایت ظنی را به پیامبر (ص) قوت می­بخشد، هرچند آن را به درجه­ی قطعیت نمی­رساند، زیرا صرف تکرار یک مفهوم در چندین روایت به تنهایی نمی تواند احتمالات دیگر را منتفی سازد، احتمالاتی که وضع و جعل احادیث و روایات را در تاریخ اسلام ممکن و متحقق گردانیده بود.

با این حساب، اگر روایت مربوط به نقصان عقل زنان را با توجه به ضوابط یاد شده در نظر بگیریم، می­بینیم که نه عمومیات قرآنی، نه مسلمات عقلی و نه احادیث و روایات متعدد دیگری در این باب وجود دارد که مفهوم آن را تایید کند و احتمال درست بودن انتساب آن به پیامبر (ص) را قوت ببخشد.

چهار) اگر فرض را بر این بگذاریم که این روایت ظنی نیست و نسبت دادن آن به پیامبر اسلام کاملاً قطعی است، به مثابه­ی حدیثی متواتر، هنوز یک مرحله­ی مهم دیگر برای فهم روایت باقی می­ماند و آن دریافتن مقصد روایت از حیث قراین دلالی است، یعنی این­که باید ببینیم مقصود آن حضرت از گفتن این سخن چه بوده است. برای قراین دلالی علاوه بر فقه اللغه و بلکه بیشتر از آن نیازمند سیاق روایت هستیم، و سیاق در اینجا تنها سیاق لفظی نیست، بلکه سیاق تاریخی، اجتماعی و فرهنگی است، زیرا هیچ سخنی در وضعیت انتزاعی گفته نمی­شود، بلکه در شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی گفته می­شود و بار فرهنگی خاصی را نیز با خود حمل می­کند. یکی از امور متعلق به سیاق که نقش مهمی در رساندن معنای مورد نظر به مخاطب دارد، مناسبت ورود موضوع است. یعنی وقتی بدانیم که گوینده­ این سخن را به چه مناسبتی گفته است و هدف وی در آن وضعیت خاص از طرح این موضوع چه بوده است، ما را بهتر کمک می­کند که به مقصود او واقف شویم. به این دلیل، اصطلاح شأن ورود در مقابل اصطلاح شأن نزول که در باره­ی آیات قرآنی به کار می­رود، از قدیم در میان علما رایج شده است، تا نشان بدهند که هر حدیث در چه مناسبتی گفته شده است. اما مشکل این است که شأن ورود یکایک احادیث در کتاب­های حدیث ثبت نشده است، همان­گونه که شأن نزول همه­ی آیات نیز به ثبت نرسیده است. حقیقت این است که ما شأن نزول اندکی از آیات و شأن ورود اندکی از احادیث را می­دانیم و این موضوع خلئی دلالی ایجاد می­کند که موجب ابهام در باره­ی بسیاری از نصوص می­گردد و زمینه را برای گمانه زنی­ها و احتمالات مختلف مساعد می­سازد و به همان ترتیب پای تاویل­های مختلف را به میان می­آورد.

پنج) اما افزون بر شأن ورود، موضوعی که در میان قدما چندان مورد توجه قرار نمی­گرفت ولی امروزه با مطالعات جدیدی که صورت گرفته اهمیت آن واضح شده است، نقش زبان بدن در انتقال مفاهیم است. در یکی از تئوری های مربوط به نظام ارتباطات در دانش معاصر گفته می شود که وقتی کسی سخنی را می­گوید 7% مفهوم را به کمک الفاظ، 38% را به کمک لحن کلام که به آن تُن صدا می­گویند، و 55% را به کمک زبان بدن یا حرکات جسمی مانند چین ابروها، لب­ها، پیشانی، دست­ها و سایر حرکات مرتبط با بدن، به مخاطب انتقال می­دهد. عده ای از صاحب نظران با این تعیین فیصدی ها در عموم ارتباطات موافق نیستند و آن را تنها به روابط عاطفی منحصر می دانند، اما اهمیت زبان بدن و خصوصاً حرکات چهره را بسیاری از صاحب نظران تایید می کنند. گفته می شود که انسان های اولیه قبل از اینکه قادر باشند تکلم کنند، با زبان بدن ارتباط برقرار می کردند، و به دلیل قدمت و گستردگی این پدیده در میان همه بشر، بعضی معتقد هستند که زبان بدن بخشی از نظام ژنتیک انسان ها شده است. با توجه به این امر، وقتی گوینده مطلبی را می­گوید مخاطب از حرکات چهره و بدن او متوجه می­شود که او این سخن را به قصد توضیح، تعلیم، تهدید، تعجیز، یا مقاصد دیگری گفته است، حال آن­که وقتی آن سخن از سوی فردی دیگر روایت می­شود، در بهترین حالت تنها الفاظ آن به مخاطب قابل انتقال است و نه سایر عناصری که با آن همراه و یا در آن دخیل بوده است، عناصری که در زبان تخصصی محدثین و فقها به آن ملابسات می­گفتند.

مثلاً در مورد روایت محل بحث که از نقصان عقل زنان می­گوید، بر فرض این­که واقعاً گفته شده باشد، ما نمی­دانیم که این تعبیر از روی شوخی گفته شده است یا از روی جدیت، و آیا به حیث سخنی وحیانی گفته شده است یا به حیث سخنی بشری، زیرا یاران پیامبر اسلام به دلیل مشافهه و مواجهه­ی مستقیم با حوادث از روی مناسبات و ملابسات آن­ها غالباً این تشخیص­ها را می­کردند، و اگر فرضاً ابهامی از این بابت به میان می­آمد و نمی­توانستند دریابند که آن سخن از چه حیث گفته شده است، استفسار می­کردند که آیا آن موضوع وحیی الهی است یا نظر شخصی پیامبر (ص) و این ابهام با توضیح ایشان برطرف می­شد. برای نسل­های بعدی که روایات را دریافت کردند، امکان دست­رسی به اغلب مناسبات و ملابسات نبوده، خصوصاً قسمتی که مربوط به زبان بدن می­شده است.

شش) این تفکیک که برخی از سخنان پیامبر اسلام (ص) به حیث پیامبر و برخی دیگر به حیث قاضی، فرمانده نظامی، کلانِ قوم، کلانِ خانواده، و امثال این­ها گفته شده است، در سخنان خود ایشان مورد اشاره قرار گرفته است، و بعداً فقها به اهمیت این تفکیک پی برده و پیامدهای آن را در عرصه­ی تشریع اسلامی توضیح داده­اند. روایات متعددی در کتاب های سیرت و نیز در کتاب های حدیث وجود دارد که ناظر به این تفکیک است. برای نمونه می توان این روایت را که در مصنف ابن ابی شیبه آمده است، در نظر گرفت که از ام سلمه نقل شده است: "إنکم تختصمون إلی و إنما أنا بشر و لعل بعضکم أن یکون ألحن بحجته من بعض و إنما أقضی بینکم علی نحو مما أسمع منکم فمن قضیت له من حق أخیه شیئ فلا یأخذه فإنما أقطع له قطعة من النار یأتی بها یوم القیامة" یعنی: "شما دعوای تان را پیش من می­آورید و جز این نیست که من بشر هستم و شاید بعضی از شما از بعضی دیگر در بیان حجتش زبان آورتر باشد و من داوری می­کنم در میان شما به حسب آن­چه از شما می­شنوم، پس هر کس که من از حق برادرش به نفع او فیصله کردم آن را نگیرد زیرا که بخشی از آتش جهنم را به او می­دهم که در روز قیامت با آن حاضر خواهد شد". از این روایت که در کتاب­های متعددی از کتاب­های حدیث آمده است، دانسته می­شود که وقتی پیامبر اسلام به حیث قاضی عمل می­کرده است، تنها بر اساس حجت و دلیل میان دو طرف دعوا داوری می­کرده است نه بر اساس آن­چه خود از موضوع می­دانسته است، و این بحث در ابواب قضا به تفصیل بیشتری آمده است که قاضی باید بر اساس شواهد و مدارک حکم کند، نه بر اساس علم خود، و ثانیاً این­ که وی در مقام قاضی به حیث شخصیتی بشری قرار داشته است که ممکن بوده است کسی با چرب­زبانی حقیقتی را پنهان کرده و توانسته باشد طرف دعوایش را مغلوب سازد و فیصله­ی قاضی به نفع او شده باشد در حالی که در حقیقت مستحق آن نبوده است. سوم این­که، حکم پیامبر اسلام به حیث قاضی سبب حلال شدن حق کسی دیگر برای او نمی­شده است، و او نباید از آن به حیث حق شرعی خود استفاده می­کرد، و گرنه حکم پیامبر اسلام به حیث نبی برای مومنان مبنای حلال و حرام است و چیزی را که او حق کسی بداند واقعاً حق او می­شود، اما چون در این­جا صرفاً به حیث قاضی این فیصله را کرده است و نه به حیث نبی، این حق به آن شخص، اگر مستحق آن نباشد، تعلق نمی­گیرد و برای او حلال نمی­شود.

مثل این تفکیک میان جای­گاه پیامبر اسلام به حیث قاضی و جای­گاه ایشان به حیث نبی، می­توان میان جای­گاه ایشان به حیث فرمانده­ی نظامی و به حیث نبی (مانند جنگ بدر)، و به حیث رهبر سیاسی و به حیث نبی (مانند مصالحه با قبایل غطفان در جنگ احزاب) و به حیثیت­های دیگر نیز تفکیک قایل شد.

با این حساب، اگر فرض را بر این بگذاریم که نسبت دادن نقصان عقل به زنان از سوی آن حضرت انجام هم شده باشد، این پرسش به جای خود باقی می­ماند که آیا آن سخن را از روی مزاح گفته است یا از روی جدیت، چرا که مزاح رهبر یک جامعه با یک فرد یا یک دسته از مردم در عرف آن زمانه، و حتی گاهی در زمانه­ی ما نیز، از وسایلی است که موجب خوش­حالی مخاطبان و کاهش فاصله با آنان و تقویت بیشتر عواطف می­گردد و در عربی به این کار "تطییب القلوب" گفته می­شود، یعنی عملی که سبب طیب خاطر و رضایت قلبی مخاطبان می­گردد. این­که پیامبر اسلام (ص) گاهی با مخاطبان خود مزاح کرده­اند به تکرار در کتاب­های حدیث روایت شده است، و آن­چه این احتمال را در مورد این عبارت در روایت مذکور نیز قوت می­بخشد تعبیری است که  به ظاهر جنبه­ی پارادوکسیکال دارد، چراکه در آن جا می­گوید: "وَمَا رَأَیتُ مِنْ نَاقِصَاتِ عَقْلٍ وَدِینٍ أَغْلَبَ لِذِى لُبٍّ مِنْكُنَّ" یعنی "ندیده ام کم عقل­های چیره­ تر بر عقل مردان از شما"؛ چنانکه می بینید از یک سو می­گوید که شما کم­عقل هستید، و از سویی می­گوید که شما بر عقل مردان چیره می­شوید، و پارادوکس در همین جا است که اگر کسی عقل اندک داشته باشد، در برابر فردی که عقل کامل دارد عاجزتر است، و اگر عاجزتر نیست بلکه چیره تر از او است، این نشانه­ی کم­بود عقل وی نیست، بلکه نشانه­ی فزونی آن است. اگر بخواهیم تناقض را رفع کنیم، راهش این است که آن را سخنی از روی مزاح و تطییب خاطر زنان بدانیم، و گویا تأویل این روایت این گونه است: "زنانی که به پندار مردم عقل ناقص دارند، عجیب است که من ندیده­ام کسی مانند آنان بر عقل مردان چیره شود" و این­که در عرف آن زمان این پندار وجود داشته که عقل زنان ناقص است، امری مشهور است و نیاز به توضیح ندارد.

اگر سخن فوق از روی مماشات با عرف زمانه، و اما نه به صورت جدی، بلکه از روی مزاح گفته شده باشد، در این صورت نمی­توان آن را به حیث سخنی وحیانی و به عنوان حکمی شرعی مطرح کرد، و بر اساس آن قضاوتی ارزشی در باره­ی زنان روا داشت و آنان را تا ابد محکوم به نقصان عقل دانست، خصوصا هنگامی که تجربه­ی ملت­های جهان نشان می­دهد که زنان نیز مانند مردان در لابراتوارهای علمی، در محیط­های دانشگاهی، در عرصه­های سیاسی، در فعالیت­های اجتماعی، و حتی در میادین نظامی توانایی و درایت خود را نشان می­دهند و نقش قابل توجهی دارند. امروزه تحقیقات مستندی در سطح جهان انجام می­یابد که حضور زنان و موفقیت آنان را در عرصه­های علمی و رهبری به نمایش می­گذارد، برای نمونه در world atlas  و در نشرات مرکز علمی Catalysts و نیز در تحقیقات انجمن AAUW و در بسیاری دیگر از مجلات و ژورنال­های معتبر، آمارهای دقیق حضور زنان و فعالیت آنان هر ساله نشان داده می­شود.

در یک سخن، وجود یک روایت که از جهات مختلف می­توان در باره­اش اما و اگر کرد، نمی­تواند پایه و مایه­ی نگاه تبعیض­آمیز نسبت به نیمی از اجتماع بشری گردد و به همه­ی واقعیت­های علمی پشت پا بزند و فرصت تحقیر و توهین به زنان را هموار کند و بی­عدالتی در حق آنان را نهادینه گرداند.

شریک کړئ