INSAN Magazine

ریشه‌های خشونت علیه زن

د سرطان ۲۰مه ۱۴۰۳

در این مقاله عوامل عمدهء خشونت عیله زن را به بررسی ګرفته، برای محو آن راه حل های را پیشنهاد میکنم. از نظر من، خشونت علیه زنان پدیده چند بعدی است که عمدتاً ریشه در «طرز تفکر قبیلوی»، «برداشت نادرست از دین»، «عقده حقارت و دشمنی زن با زن»، «مشکلات پرورشی»، و «عوامل فرهنګی اجتماعی» دارد.

به باور فروید، خشونت در نهاد هر انسان نهفته است. تربیه و پرورش درست میتواند این غریزه را سرکوب کند اما اګر در جامعه هرج و مرج رخ دهد، حتی انسان متمدن نیز که ظاهراً به ارزش های انسانی پابند است، نقاب را از روی خود کنار زده و چهره وحشی خود را نمایان می سازد. چنانچه در جنګ های جهانی اول د دوم، متمدن ترین ملل جهان دست به خشونت های بی سابقه زدند و همین اکنون انسان متمدن قرن ۲۱ در شرایط خاص همه ارزش ها را فراموش کرده دست به خشونت میزند. (خشونت او مرګ د فروید له نظره، محب الله زغم، انسان مجله، درېیمه ګڼه ۱۳۹۳)

در این مقاله کوشش میشود تا به جای پرداختن به بحث های تیوریکی و تعریف ها، صرف آن جنبه های تیوری که در مطالعه خشونت در جامعهء ما کمک میکنند و در قسمت محو خشونت علیه زنان از آن ها استفاده عملی کرده میتوانیم، یاد آوری شود.

۱. طرز تفکر قبیلوی

قبیله ها به خاطر تامین منافع افراد به وجود آمده اند. زمانی که دولت ها به شکل امروزی وجود نداشت و از حاکمیت قانون خبری نبود، مردم مجبور بودند تا به خاطر دفاع از زمین، جایداد، مالچر و حق آبه خود به دور قبیله ها جمع شوند. زیرا به علت کمبودن منابع، همواره خطر حمله رقیبان بر حریم آن ها وجود داشته است. هر قبیله که قویتر میبود، میتوانست برعلاوه دفاع از خود بالای سایر قبایل حمله کرده و مال و دارایی شان را به یغما ببرد. قوی بودن قبیله مربوط به تعداد مردان آن بود زیرا این مرد ها بودند که می جنګیدند. به همین دلیل برای افراد قبیله داشتن پسران زیاد موهبت بود. بیجا نیست که مردم ما تا امروز میګویند: «در بین اودر زاده ها بی برادر و در بین برادران بی بچه نه باشی.» از طرف دیګر مردان نان آوران خانه ها بوده، مسوول کشت و کار، مالداری و سایر کار های عایدزا بوده اند. بنابرین در جامعه قبیلوی پسران فرزندان شماره یک خانواده محسوب شده دختران به لحاظ ارزش درجه دوم را احراز کرده اند. در این خانواده ها پسران لباس بهتر، غذای خوبتر و محبت بیشتر را دریافت می کنند و این خود یک نوع خشونت علیه دختران است. در اکثر خانواده های قبیلوی اول مردان خانواده غذا میخورند و آنچه از آن ها باقی ماند، به زنان و دختران داده میشود.

از طرف دیګر، در جامعه قبیلوی مرد پاسدار و محافظ املاک (زمین، مالچر، خانه...) خود می باشد و هر چیزی که در درون خانه وجود دارد جز املاک او به حساب میرود. شاید مفهوم ننګ و ناموس و غیرت نیز از همین جا سرچشمه ګرفته باشد و مردان زنان و دختران خود را ناموس (مال و متاع) خود می پندارند که پاسداری از آن ها و عزت و حرمت شان را وظیفه خود میدانند. در مقابل این مسوولیت که مرد خانواده به خود قبول کرده است، به خود حق میدهد تا زن و دختر خود را مثل امتعه استعمال کند و توهین و لت و کوب آن ها را حق مسلم خود میداند. در بعضی قبیله ها رواج های ناپسند دختر فروشی (به اسم تویانه و ولور)، به بد دادن دختر، نګهداشتن بیوه و نکاح او به یکی از افراد خانواده و سایر موارد دلالت بر همین امر میکند.

متاسفانه اکثر مردم شهرنشین کشور ما نیز هنوز همان طرز تفکر قبایلی خود را فراموش نه کرده اند. اګر در شهر ها رواج تویانه کمتر است اما تحمیل مصارف ګزاف عروسی بالای خانواده داماد، کم توجهی به تحصیلات دختران و محدودیت رفتن به کار برای دختران ریشه در همان طرز دید قبایلی دارد و اکثر خانواده های شهری برای توجیه این کار خود میګویند: «دختر مال مردم است.» و بناً لازم نیست بالای مال مردم سرمایه ګذاری کنیم.

وقتی خانواده پسر مجبور میشود در محفل عروسی مصارف توان فرسا را قبول کند و یا این که تویانه زیاد بپردازد، در مقابل عروس خود یک نوع عقده میګیرد که در آینده سبب رفتار های خشونت بار میشود.

یکی از عوامل مهم دیګر خشونت علیه زن، نازا بودن و یا نداشتن پسر است. این معضل هم در جوامع قبیلوی و هم در میان شهرنشنیان کشور عام است. در برخی موارد حتی اګر مشکل نازایی مربوط شوهر هم باشد، زن مسوول دانسته شده و مورد خشونت قرار میګیرد.

۲. برداشت نادرست از دین

در جامعه سنتی ما دین همواره در انحصار مردان قرار داشته است و تا چند سال قبل مدارس دینی برای دختران وجود نداشت. در کشور ما خطیبان و امامان تمام مساجد مردان هستند و بنابر طبیعت خودخواهانه که خاصهء همه انسان هاست، در خطبه ها و سخنرانی های خود همواره مکلفیت های زن مسلمان را بیان کرده از سخن ګفتن در مورد حقوق زن در اسلام ابا ورزیده اند. از ملا امامان همیشه می شنویم که زن باید حجاب را مراعات کند، زن از خانه نبراید، زن از شوهر خود متابعت کند ... اما نه شنیده ایم که بګوید زن در میراث حق دارد، شوهر حق ندارد کار های خانه اش را بالای زن انجام دهد، بلکه باید برای کار خانه نوکر بګیرد، اګر زن نخواهد به کودک خود شیر بدهد، شوهرش او را مجبور کرده نه میتواند بلکه باید برای نوزاد خود دایه استخدام کند ....

از طرف دیګر روایت مشهور منسوب به حضرت محمد (ص) که زنان را «ناقصات العقل و دین» خوانده اند، زمینه را برای خشونت علیه زن فراهم کرده است. زیرا ناقص العقل یعنی کسی که امور را درست انجام داده نمیتواند، همواره ګناه و خطا میکند و کسی که همیشه مرتکب خطا میشود، قابل تنبه و مجازات است. در مورد این که روایت مذکور معتبر است و توسط راویان متعدد روایت شده و در چندین کتاب حدیث آمده است، شکی وجود ندارد. اما، این مسأله را همه فراموش کرده اند که این سخن فقط یک بار، در یک محل و در یک مناسبت از زبان نبی کریم (ص) شنیده شده است. اګر سخن ایشان جدی می بود، باید در مناسبت های دیګر و اوقات دیګر نیز تکرار می شد. از سویی هم پیغمبر اسلام (ص) طبع شوخی داشته و به کرات اصحاب کرام را مورد خوش طبعی و مزاح خود قرار داده اند. شاید در این مورد نیز منظور ایشان صرف شوخی بوده باشد. (از این چشم انداز، صفحه ۸۸-۹۳، محمد محق، ۱۳۸۸ )

اګر این بیان پیامبر اسلام را جدی بګیریم، با سایر ارشادات ایشان در مورد زن در تناقض قرار میګیرد. مثلاً وقتی ایشان جنت را زیر پای مادران می پندارند یا این که در مورد حقوق والدین حق مادر را سه مرتبه بیشتر از حق پدر بیان میکنند. چګونه ممکن است که جنت زیر پای کسی باشد که خود ناقص العقل است؟

در تمام جوامع بشری مادران (زنان) نقش اساسی در تربیه و پرورش کودکان دارند. مردان همان کودکانی اند که توسط مادران شان پرورش یافته اند و از زبان ګرفته تا همه چیز را از آن ها یاد ګرفته اند. ایا منطق این را می پذیرد که یک موجود ناقص موجود کامل را به بار آورد؟

از نظر طب هر جنین دارای دو کروموزوم جنسی است که یکی را از پدر و دیګری را از مادر میګیرد. کروموزوم مادری صرف یک نوع است که (X) نامیده میشود اما کروموزوم پدری دو نوع است یکی (X) و دیګری (Y). اګر جنین از پدر خود کروموزوم (X) را بګیرد، دختر خواهد بود و اګر از پدر کروموزوم (Y) را بګیرد، پسر. می بینیم که تعین جنسیت جنین مربوط به پدر (مرد) است نه مربوط به مادر. یعنی مادر برای هر دو جنس (پسر و دختر) عین کروموزوم جنسی را میدهد. خواص جسمی و ذهنی از یک نسل به نسل دیګر توسط کروموزوم های جسمی انتقال میابد. تعداد این کروموزوم ها ۴۴ بوده که ۲۲ عدد آن از پدر و ۲۲ عدد دیګر آن از مادر میاید. یعنی هر طفل نصف خواص ارثی خود را از مادر و نصف دیګر آن را از پدر میګیرد، پس پسر و دختر هرچیز را به طور مساویانه صاحب میشوند. یعنی اګر مادر ناقص العقل باشد و پدر عقل کامل داشته باشد، باید پسر و دختر هر دو نیمه عاقل باشند.

تا زمانی که مردان زنان را ناقص العقل بدانند، از اعمال خشونت علیه آن ها دست نه خواهند کشید.

مشکل دیګر این است که بعضاً باور های عامیانه به همان اندازه مورد قبول مردم قرار میګیرند که روایات مستند. مثلاً از زبان مادرکلان ها شنیده میشود که: «زن خوب پیش از آمدن شوهر خود باید کار های خانه را تمام کند، خانه را پاک ستره کند، دیګ اش تیار باشد، چای دم کرده باشد، با خنده و خوشحالی از شوهر خود پذیرایی کند و باید یک چوب را نیز تیار بګذارد تا اګر شوهرش قهر بود، با همان چوب لت و کوب اش کند.»

یک مرد ریش سفید با افسوس می ګفت: «عمر تیر شد، رفتنی هستم ولی بسیار افسوس که تا حال زن ام را هیچ لت نه کرده ام. ملای ما میګوید کسی که زن خود را نه زده باشد، به جنت رفته نه میتواند.»

ازدواج زیر سن عامل دیګر بروز خشونت هاست. دختری که در سن کم عروسی میشود، تجربه کافی برای زندګی در خانواده شوهر نداشته بناً نمی تواند توقعات و خواسته های آن ها را برآورده سازد در نتیجه مورد اهانت، سرزنش و خشونت های فیزیکی قرار میګیرد.

در این جا تفاوت معیار های بلوغ انسان از نظر دین و از دیدګاه علم طب یک مشکل اساسی است. از نظر دین شروع حیض در دختران و شروع احتلام در پسران به معنی بلوغ است. اما، طب بلوغ جنسی را مترادف با بلوغ جسمی و ذهنی نمی داند. اعضای تناسلی دختران تا سن هژده سالګی به آن اندازهء پختګی نمیرسد که پروسه حمل و ولادت را به درستی تحمل کند. اما به عقد درآمدن بی بی عایشه در سن ۹ سالګی و جواز دادن به ازدواج دختران بعد از شروع حیض سندی است که عالمان دین برای ابراز نظر در این مورد در دست دارند. رفع این تناقض به جلوګیری از ازدواج های قبل از وقت و در نتیجه پیامد های منفی آن به شمول مرګ و میر مادران و نوزادان و اعمال خشونت علیه عروسان جوان کمک میکند.

۳. عقده حقارت و دشمنی زن با زن

هر انسان به طور فطری تشنه تفوق و برتری است و اکثر انسان های سرزمین ما دچار عقده حقارت. هر کودک به علت ضعف جسمی و ذهنی در مقابل بزرګان خانواده احساس حقارت میکنند. این یک امر طبیعی است و کودک را وامیدارد تا با سعی و تلاش مانند بزرګان جسماً و ذهناً قوی شوند. به همین علت کودکان کنجاوی می کنند، هر چیزی را لمس میکنند، می چشند، تجربه میکنند، میپرسند .... اګر والدین شیوه های درست پرورش را بلد باشند، این احساس کودک به عقده مبدل نه میشود. به خصوص اګر بزرګان با کودکان با محبت رفتار کنند، این احساس به تدریج رفع میشود، زیرا محبت احساس و رابطهء است که هر دو جانب رابطه در آن احساس برابری میکنند و در محبت برتر و کهتری وجود ندارد. (احساس کهتری، محمد منصور، صفحه ۴۸-۵۲، ۱۹۶۴) اما، در کشور ما اکثریت مطلق والدین نه میدانند با کودکان چګونه برخورد کنند.

از طرف دیګر کار های طاقت فرسا در خانه و بیرون از خانه، داشتن اولاد های زیاد، وضع نابه سامان اقتصادی، جنګ های متداوم و سایر عوامل والدین را مجبور میسازد تا جواب هر اشتباه کوچک و شوخی های طبیعی کودکان را با لت و کوب، توهین و تحقیر بدهند. این طرز برخورد در کودکان سبب تولید عقده حقارت میشود و وقتی آن ها بزرګ شدند، انتقام این حقارت را از فرزندان خود میګیرند. به این ترتیب سیکل معیوب دوران پیدا میکند و نسل به نسل ادامه میابد.

از طرف دیګر، وقتی کودک را لت و کوب میکنی، در حقیقت برایش این پیام را میدهی که هر قویتری میتواند ضعیفتر را مورد لت و کوب قرار دهد و به این ترتیب خشم خود را فرونشاند. بناً وقتی کودک صاحب زن و فرزند شد، می بیند که زن و اولاد اش ضعیفتر هستند و او میتواند بدون کدام تشویشی از آن ها قصد بګیرد و این کار میکند.

در این میان دختران نسبت به پسران دوچند عقده یی میشوند. زیرا آن ها یکبار به خاطر کودک بودن مورد خشونت قرار میګیرند و بار دیګر به خاطر دختر بودن. اما برای جبران این عقده به شکل انتقام، نسبت به مردان دو مرتبه چانس کمتر دارند، زیرا در خانه شوهر باز هم زیر دست هستند و باداران زیادی دارند و در محیط کاری نیز به علت مرد سالاری حاکم در ادارات، مجبور اند فرمانبردار باشند. بناً یګانه کسی که یک زن میتواند مورد خشونت قرار بدهد، فرزندان خودش و زن های خانواده اش است. زن وقتی مادر میشود، از اولاد خود انتقام میګیرد و وقتی خشو و ننو شد، از عروس و زن برادرش. البته این انتقام جویی ها ماهیت لاشعوری دارد و انسان هرګز قادر به درک ماهیت آن نه میباشد.

یک زن می تواند زنی دیګر را یا خودش مستقیماً مورد خشونت قرار دهد یا اینکه توسط شوهر یا پسر خود. خشو با بدګویی و شکایت از عروس اش پسر خود را برعلیه او برمی انګیزد و پسرش به علت احترام ظاهری که به مادر خود دارد، بدون این که فکر کند که همسرش نیز مادر کسی است، به لت و کوب، توهین و تحقیر او میپردازد. در شمار زیادی از خانواده های افغان ها، بر علاوه شوهر خانم، خسر، ایور، پسر ایور و هر مرد دیګر خانواده نیز حق لت کردن اش را میداشته باشد. (ښځې د ښځو دښمنانې، محب الله زغم، خدمتګار ورځپاڼه)

همان ګونه که هر نوزاد برای برادران و خواهران خود حیثیت رقیب را دارد، زیرا قسمتی بلکه قسمت بیشتری از محبت پدر و مادر را از آن خود میکند، آمدن یک زن به حیث عروس نیز برای سایر زنان خانواده حکم رقیب را دارد. توجه همسر به خانم اش، مایه رشک و حسادت مادر، خواهر و حتی زن برادرش میشود. زیرا قبل از این همین پسر، برادر یا ایور قسمتی از وقت خود را صرف صحبت و دلجویی از مادر، خواهر و احتمالاً خانم برادر خود میکرد اما با آمدن عروس بیشتر وقت اش صرف خلوت با او میشود. به همین سان، ممکن پدر داماد نیز عروس اش را مانند دختر نوزاد خود مورد نوازش قرار بدهد و حسادت دیګران را بر انګیزد. به همین دلیل سایر زنان خانواده به طور ناخودآګاه در صدد توطئه بر ضد عروس برآمده با عیب جویی و بدګویی از او کوشش میکنند نظر مردان خانواده را تغییر دهند. این ها کوچکترین اشتباهات عروس را که شاید خود بار بار انجام داده باشند، بزرګ ساخته، خشم مردان را بر می انګیزند.

۴. مشکلات در آموزش و پرورش

همان طور که در بحث عقده حقارت نقش والدین خاطر نشان ګردید، در مکتب و مدرسه نیز به تحکیم بیشتر این عقده پرداخته میشود. معلم که شیوه های علمی برخورد با شاګردان بازی ګوش و مخل را نه میداند، با توسل به زور و لت و کوب آن ها را مطیع می سازد. از آن جایی که معلم نیز پرورده همان شرایطی است که شاګردان در آن قرار دارند، بناً عقده های دوران کودکی خود را با رفتار خشن با شاګردان التیام می بخشد (احساس کهتری، محمد منصور). به همین ګونه مدرس مدرسه های دینی که هر کلمه از علم دین را به زور شلاق و چوب و سیلی و انواع متعدد خشونت های لفظی و فیزیکی فرا ګرفته است، لت کردن شاګردان را یک امر بدیهی می پندارد. بناً طفلی که در خانه مورد خشونت پدر و مادر و برادر و خواهر بزرګتر از خود قرار میګیرد، در مکتب از معلم سیلی میخورد، در مدرسه توسط مدرس و ملا کف پایی برداشته می شود و در کوچه و بازار از هر کس به جز خشونت چیز دیګری نه میبنید، چګونه روان سالم داشته میتواند. این کودکان هرګاه به مقام برتر و قویتر رسیدند، با زیردستان خود همانګونه خشونت روا میدارند که خود تجربه کرده اند.

بدبختانه در موسسات تحصیلات عالی و پوهنتون ها نیز اګر استاد حق و یا زور بازویی ندارد که محصل را مورد خشونت فیزیکي قرار دهد، اما از نیش زبان و توهین و تحقیر محصل اش هرګز دریغ نه میکند. به این اساس هر فرد این جامعه از احساس حقارت رنج میبرد و اکثر مردم به عقده حقارت مبتلا هستند، پس دیدن خشونت از این مردمان چیز عجیبی نیست. زیرا، یکی از راه های جبران حقارت، انتقام است. هر کس برای جبران حقارت خود دست به آزار و اذیت زیردستان زده به این ترتیب حس برتری خواهی خود را ارضا میکند.

مسأله دیګر این که متأسفانه، شیوهء آموزش و پرورش انسان در کشور ما طوری است که نه تنها زمینهء رشد فکری شاګردان را فراهم نه میکند بلکه برعکس مانع تفکر آزاد شان می ګردد. کودک مجبور است هر حرف بزرګ خانواده، ملای مسجد، معلم مکتب و استاد پوهنتون را بدون چون و چرا قبول کند و در بسیاری موارد حق ندارد سوال کند و دلیل بخواهد. زمانی که محصل طب بودیم، روزی استاد امراض جلدی یکی از همصنفانم را مخاطب قرار داده، نام دو مرض جلدی را ګرفت و پرسید: «اګه یک مریض هردو مرضه داشته باشه، اول کدامشه تداوی میکنی؟» او ګفت: «استاد! فکر می کنم که ...» ناګهان استاد فریاد زد: «تو کدام پروفیسر هستی که فکر میکنی؟ تره به فکر کدن چی؟ خو چیزی که ده کتاب نوشته اس هموره بګو.»

 در نظام تعلیمی و تحصیلی کشور ما همه کوشش بر آن است که حافظه شاګردان را پر کنند و فکر شان را سرکوب. در نتیجه، انسان جامعهء ما توان تحلیل و تجزیه مسایل و معضلات را نداشته، زندګی برایشان یک فورملیتی بیش نیست. به همین دلیل پدر و مادر به جای این که علت نافرمانی، ضد، ګریه، و رفتار نادرست فرزندان را دریابد، راه کوتاه اما بسیار زیان آور اصلاح آن ها را بر می ګزیند، که همانا خشونت فیزیکی است. در اکثر موارد مردم ما به جای فکر کردن در مورد علل یک مشکل و جستجوی راه حل آن، از همین شیوه کار میګیرند زیرا کسی برایشان نیاموخته است که چګونه فکر کنند. به همین ګونه خشونت علیه زنان معلول ضعف در تفکر ماست.

نقص دیګر نظام تعلیمی ما در این است که به قدرت تخیل شاګردان توجه صورت نه میګیرد. تخیل انسان را قادر می سازد تا خود را به جای دیګران قرار بدهدو در نتیجه فکر دیګران را بخواند، درد و رنج آن ها را درک کند، و با آن ها احساس همدردی پیدا کند. هر کودک از سن ۹ – ۱۴ ماهه ګی قدرت تخیل را پیدا میکند. تا سنین ۹-۱۰ سالګی تخیل در اوج قرار داشته بعداً فروکش میکند. وقتی کودک با واقعیت ها روبرو می شود آهسته آهسته از تخیل کاسته به تفکر عقلانی می پردازد و معمولاً پس از ختم دوره ابتدایی مکتب به ساینس و تجربه بیشتر علاقه مند میشود. (د ماشومانو په روزنه کې د تخیل اهمیت، یو ماشوم یوه نړۍ، محب الله زغم، ۱۳۹۳)

ضعف در تخیل انسان را قصی القلب و بی عاطفه ساخته، او را از درک احساسات دیګران عاجز میسازد. در نتیجه وقتی کسی را مورد خشونت قرار میدهد، نه میتواند خود را به جای او قرار دهد.

۵. عوامل فرهنګی اجتماعی

اکثر جوانان ما در سنین ۱۸-۲۵ ازوداج میکنند. در این مرحله حیات هورمون های جنسی در اوج فعالیت بوده و تا حد زیادی بالای سلوک انسان اثرګذار میباشد و احساسات کنترول اعمال را در دست میداشته باشد، نه تعقل. بد بختانه خانواده ها توقع دارند تا عروس و داماد پس از عروسی هر چه زود تر صاحب فرزند شوند. به نظر من در این عمر اولاد دار شدن اشتباه محض است، زیرا پدر و مادر در مورد تربیه و پرورش فرزند هیچ معلومات و تجربه یی نه میداشته باشد.

از طرف دیګر، اکثر افغان ها در خانواده های بزرګ و در خانه مشترک زندګی میکنند. این رسم نیز به طرز زندګی قبیلوی برمیګردد. تعدد افراد در خانواده، سبب ایجاد سلیقه های متعدد، خواسته ها و توقعات ګوناګون میشود. این تفاوت ها در اکثر موارد باعث خشونت می شوند. در خانواده های بزرګ کار های خانه زیاد و طاقت فرسا بوده عروسان جوان مجبور اند بر علاوه حرف های خسر و خشو، اوامر ننو، ایور، و زن ایور های را به جا کنند که قبل از او به این خانه آمده اند.

متاسفانه در اکثر خانواده ها در قسمت تقسیم وظایف و کار های خانه عدالت در نظر ګرفته نه میشود. خشو کوشش میکند اکثر کار های سخت را بالای عروسان یا عروس خاصی اجرا کند و دختران خود را از چنین کار ها معاف کند. این بی عدالتی سبب نارضایتی و بګو مګو ها شده که نتیجه آن خشونت است. مشکل دیګر این است که در چنین خانواده ها کودکان زیاد بوده و بین شان اکثراً مشاجره و جنګ و جدل رخ میدهد که این جنجال ها به بزرګان سرایت کرده خشونت می آفریند.

فقر، بیکاری، بی سوادی و مشکلات دیګر اجتماعی نیز از عوامل عمده خشونت های خانوادګی به شمار میروند. فقر سبب تغذیه ناکافی و ناسالم میشود و وقتی مواد غذایی لازم برای رشد و فعالیت نورمال مغز به دسترس نباشد، عصبانیت و رفتار نا به هنجار را به دنبال خواهد داشت. در آمد کم و بیکاری سبب ایجاد پریشانی، اضطراب و افسردګی میشود و شخص مبتلا به این مشکلات روانی، نه میتواند رفتار نورمال و منطقی داشته باشد. همه این ها شخص را بی حوصله ساخته و سبب بروز خشونت از وی میګردند. بی سوادی سبب می شود تا انسان از تجارب دیګران از طریق مطالعه استفاده کرده نه تواند. به این اساس شخص بی سواد برای حل مشکلات خود راه های مناسب را به آسانی یافته نه میتواند. وقتی عامل جنګ نیز بر عوامل یاد شده افزوده شود، مشکلات را چند برابر زیاد میسازد.

 

 

راه حل ها و پیشنهاد ها

با در نظر داشت این که اکثر عوامل خشونت علیه زنان ریشه در طرز تفکر، رسم و رواج و فرهنګ ما دارد و تغییر دادن آن ها کار آسانی نیست، بناً نباید توقع داشت که در کوتاه مدت بتوان پدیدهء خشونت را ریشه کن کرد. این امر مستلزم کوشش های ممتد و مداوم و اصلاحات عمیق در جامعه است.

نهاد های دولتی، جامعه مدنی، انجمن ها و موسسات غیر دولتی هر یک باید در این راه وظایفی را به عهده بګیرند. به همین شکل ادبیات، موسیقی، تیاتر، سینما و سایر هنر ها و همچنان رسانه های کشور در این راستا رسالت مهم را به دوش دارند. از آن جایی که محو خشونت علیه زن و در کل محو خشونت علیه انسان برای داشتن یک جامعه سالم و قانونمند بسیار ضروری است، باید برای رسیدن به آن مبارزه استوار و هدفمند را در پیش ګیریم.

در این جا برای هر نهاد پیشنهاد های مشخص ارایه میشود که به نظر من با عملی شدن آن در محو خشونت علیه زنان به موفقیت های دست خواهیم یافت.

ارګان های دولتی:

حکومت باید در ختم جنګ، تحکیم قانون، ایجاد زمینه های کار و رفاه اجتماعی سعی و تلاش کند. در این صورت یک قسمتی از عوامل خشونت از بین خواهند رفت. مجازات عاملین خشونت علیه زنان به محو آن کمک کرده میتواند اما تا ریشه های خشونت نه خشکند، با قطع شاخه ها و برګ هایش کار به جایی نه میرسد.

وزارت معارف:

۱. اصلاح نصاب درسی طوری که در آن به رشد تخیل شاګردان پرداخته شود، حتمی است. اګر در کتاب های زبان به حکایت ها و ادبیات داستانی جای بیشتری داده شود، اګر آموزګاران به جای سپردن نګارش مقاله در باره موضوعات کلیشه یی مانند معلم، وطن، صلح، بهار ... از شاګردان بخواهد تا از ذهن خود قصه های کوتاه بسازند - خواب های را که می بینند، نوشته کنند، در مورد حیوانات خانګی که دارند، چیزی بنویسند می توان این هدف را برآورده ساخت.

۲. برای اصلاح سلوک معلمان، باید در نصاب موسسات تربیه معلم به مضامین روانشناسی و پیداګوژی جای بیشتر داده شود. کتاب احساس کهتری باید جز نصاب درسی آن ها شده و به علوم سلوکی توجه بیشتر مبذول ګردد. تا جایی که دیده میشود مضمون روانشناسی در این موسسات بیشتر به تیوری ها و تعریف های متعدد مولفه ها پرداخته میشود که به نظر من دردی را دوا نه میکند. به جای آن باید کتاب های تدریس شوند که جنبه عملی داشته، راه های عملی سلوک با کودکان را بیان کنند. به نظر من یکی از این کتاب ها «یو ماشوم یوه نړۍ» می باشد.

۳. برای معلمان مکاتب در هر دوره رخصتی (تابستانی و زمستانی) ورکشاپ های کوتاه مدت در مورد انواع خشونت و راه های جلوګیری از آن تدویر شود.

۴. برای رشد تفکر و تعقل شاګردان، ګنجانیدن مضامین منطق و فلسفه در نصاب تعلیمی بسیار ضروری میباشد.

۵. در مکتب ها به هنرهای زیبا به خصوص به تیاتر توجه صورت ګیرد و شاګردان ترغیب شوند تا خود پارچه های کوتاه تیاتری تهیه و در آن نقش بازی کنند. در این صورت، اعتماد به نفس شاګردان تقویه شده تخیل شان رشد میکند.

وزارت حج و اوقاف

۱. نخست باید برای ملا امامان راجستر شده ورکشاپ های علمی در مورد خشونت علیه زن، انواع خشونت، نظر اسلام در مورد آزار و اذیت انسان دایر شود. سپس به آن ها وظیفه داده شود که در خطبه های روز جمعه به این موضوع پرداخته، مردم را ترغیب به سلوک انسانی نمایند. بسیار مردم فکر می کنند که حقوق زن و محو خشونت علیه زن یک پروژه غربی است به همین دلیل علیه آن جبهه میګیرند. وزارت حج و اوقاف باید به خطیبان توضیح دهد که اسلام خود بر ضد هر نوع خشونت علیه زن است و این مسأله صبغه دینی دارد.

۲. چون برای مردم اعمال عالمان دین بیشتر از دیګران اثر ګذار است، بناً حکومت باید آن ها را تشویق کند تا ابتدا خود همسران شان را از مسایل دین با خبر ساخته بعداً همسران شان برای ارشاد و رهنمایی سایر خانم ها دست به کار شده، هفته یک روز را در مسجد محل خود به تبلیغ برای خانم ها توسط یک خانم اختصاص دهند.

۳. از ملا امامان خواسته شود تا بیشتر به سیرت النبی پرداخته، چګونګی برخورد رسول اکرم (ص) با ازواج شان و سایر زن های مسلمان را زیاد تر بیان کنند تا روش اخلاقی که هدف اساسی اسلام است، در بین مردم عام شود.

۴. برای مدرسان مدرسه های دینی دوره های آموزشی که در آن پیداګوژی، روانشناسی و علوم سلوکی در محراق توجه قرار داشته باشند، برګزار شود و تنبه فیزیکی شاګردان همان ګونه که در مکاتب منع شده است، در مدارس نیز ممنوع اعلام شود.

وزارت کار و امور اجتماعی

۱. به تربیه معلمان کودکستان ها توجه نماید و برای آن ها دوره های آموزشی که شامل علوم سلوکی باشد، تدویر ګردد. به خصوص کتاب های که شیوه های عملی برخورد با کودکان را در بردارند، باید جز نصاب شان ګردد.

وزارت اطلاعات و فرهنګ

۱. با استفاده از ادبیات داستانی، تیاتر، سینما، موسیقی و سایر هنر به موضوع خشونت پرداخته، در تبلیغ آن سعی به خرج دهند. در این راستا وزارت اطلاعات و فرهنګ باید همکاری رسانه های خصوصی و جامعه مدنی را جلب کند.

۲. چون دیدن صحنه های جنګی، اجساد قربانیان، بدن زخمی ها و سایر صحنه های دلخراش سبب ایجاد تشوشات روانی و در صورت تکرار و تداوم سبب تولید یک نوع معافیت در برابر خشونت میشود، بناً وزارت اطلاعات و فرهنګ باید نشر این ګونه صحنه ها از طریق تلویزیون ها را ممنوع قرار دهد.

۳. باید کوشش کند تا ذهنیت مردم را در مورد حقوق زن و محو خشونت علیه زنان تغییر دهد و ذهنیت حاکم را که این پدیده ها را وارد شده از غرب می پندارند، اصلاح کند. این کار را به وسیله جستجوی موقوف و مقام زن در ګذشته تاریخی ما و جهان اسلام و برجسته ساختن نقش زن های مبارز و تاریخ ساز، چګونګی سلوک علما، فقها، پادشاهان و رجال برجسته تاریخ ما با زنان تبیین کند.

وزارت امور زنان

وزارت امور زنان به جای ایجاد خانه های امن، باید کوشش کند تا خانهء هر زن را به خانهء امن تبدیل کند. البته که این کار ساده نیست. سعی و تلاش زیاد و کار های بنیادی می طلبد. وزرات زنان میتواند با کار های تبلیغاتی زنان را متوجه سازد تا بخش عمده خشونت علیه زن توسط خود زنان اعمال میشود. باید روحیه همدیګر پذیری، مسامحت و هکاری را در زنان احیا کند.

مردم

میدانیم که برای مردم ترک سنت های دیرین و تغییر انقلابی در طرز زندګی ناممکن است. اما همه باید در اصلاح سنن ناپسند تلاش کنند. وقت آن است که در مورد تمام رسم و رواج های خود یکبار از خود بپرسیم که ایا مفید اند؟ ضرور است که ادامه داده شوند؟ به اصلاح نیاز دارند یا که باید ترک شوند؟ باید بدانیم که هر رسم و رواج زمانی بنابر علتی خاصی و بر اساس ضرورت معینی به وجود آمده است اما با ګذشت زمان به یک اصل پذیرفته شده تبدیل شده و نسل های بعدی در مورد ریشه و منشأ آن فکر نه کرده اند.

به نظر من در کشور ما سن ۱۸-۲۵ سالګی برای ازدواج مناسب است چون راه بدیلی برای ارضای غریزه جنسی وجود ندارد. اما، برای اولاد آوردن قطعاً مناسب نیست. جوانان ما باید کوشش کنند تا چهار  یا پنج سال بعد از عروسی فرزند نیاورند. در این مدت میتوانند هم از نظر اقتصادی وضعیت بهتری پیدا کنند، هم تجربه زندګی شان زیاد میشود و همچنان احساسات شان فروکش کرده، تعقل جای اعمال احساساتی را میګیرد، بناً در پرورش کودکان شان مشکل زیادی نخواهند داشت.

والدین باید با فرزندان شان رفتار مناسب داشته، به آنها محبت بورزند. پدر و مادر باید جلو کنجکاوی کودکان شان را نګیرند و به پرسش های آن ها به شکیبایی جواب بدهند. باید فرزندان شان را به تفکر وادارند، در بحث های منطقی به آن ها سهم بدهند و خلاقیت های آن ها را پرورش دهند. نباید فراموش کرد که سپری کردن وقت با فرزندان بسیار مفید است.

توصیه من به تمام جوانان کشور این است که قبل از اولاد دار شدن، باید اقلاً دو سه کتاب در مورد پرورش و مراقبت کودکان را مطالعه کنند تا با تربیه سالم فرزندان شان از بروز عقدهء حقارت در آن ها جلوګیری کرده به ایجاد یک جامعه سالم انسانی کمک کرده باشند.

 

مأخذ:

۱. منصور، دکتر محمود، احساس کهتری، روانشناسی آلفرد آدلر، تهران ۱۹۶۴

۲. محق، محمد، از این چشم انداز، مباحثی از منظر نو اندیشی، مجموع مقالات، کابل ۱۳۸۸

۳. زغم، محب الله، یو ماشوم یوه نړۍ، د ماشوم روزنې او ماشوم پالنې په اړه د مقالو ګډه ټولګه، مصور بنسټ ۱۳۹۳

۴. زغم، محب الله، ښځې د ښځو دښمنانې، خدمتګار ورځپاڼه، لومړی کال، ۲۶۵ ګڼه

۵. زغم، محب الله، خشونت او مرګ د فروید له نظره، انسان مجله، درېیمه ګڼه ۱۳۹۳

شریک کړئ