نوا را تلخ تر ميزن، چو ذوق نغمه كــــم يابي!
حدا را تيز تر ميكن، چو محمل را گران بيني!
آری! آری! هر آنقدر كه ميتوانی، نوا را تلختر بزن! همانقدر كه در حنجره ات بگنجد، حدا را تيز تر بكن! زيرا وقت، مانند نفسهای آخرين بيمار، در گذر است، و محمل بيخبر! تا بخواهی كه آهنگ نغمه "آسا" را راست كنی، سرود نوای شام "كليانی" بيوقتی، تا به "اصفهان" و "حجازت" می كشاند! چرا كه، منزل خيلي دراز است، و محمل بدرجه يي سنگين ميرود، كه صداهای حدی، با آوازهای دراها دمساز آمده، شرق و غرب را در يك اهتزاز سامعهخراشي در آورده!
اما هزار افسوس، كه اشتران باربردار، محمل يا غمگسار را، از كسالت و عطالت وا نمیرهاند، و قدم از قدم بر نميدارد.
بشنو! بشنو! كه نوای هر نغمه را مقاميست، و ذوق و آهنگ هر مقامی، با وقت ميعاد معين آن كامل و تمام! وقت چون مساعد آمد، از فرصت استفاده كرده، مقام مخصوصش را نواختن لازم می آيد، كه اگر مقام با وقت تمام نيايد، ذوق آهنگ در نغمه او تار و مار ميگردد!
صبح شد بر خيز ساز راستی آســـــــا نواز!
شام حرمان در عقب باشد، چو وقت از دست شد!
مبلغين اسلام، با بلاغهای حقيقت مقام نغمهها ميسرايد حديها ميخواند، آوازها ميدهد، فريادها ميكند، "بيدار شويد" گفته، فغانها برميكشد، "هوشيار گرديد" نداها كرده، منا ديها ميدواند، اما كه ميشنود؟! كه ميخواند؟ كه گوش مينهد؟ چند نفر ميفهمد؟ چند شخص ميداند؟ چند تن برميخيزد؟ كو؟ كجا؟ كی؟ آتشها افروخته می شود. جهانرا آتش فرا ميگيرد. كره زمين، شكل يك بركان مهيبي را كسب مينمايد. انفجارهای عظيمی، رخ میدهد. سيلابهای مواد مذاب شده مانند اژدهاهای آتشين سهمگين، از هر طرف سيلان مينمايد. خشك، تر، خوب، بد، هر آنچه در پيش رويش تصادف ميكند، پاك ســـوخته و محو كرده ميرود.
از قعر بحر، آتشْ فوران كرده، بكره نسيمی تأثير ميكند. بعوض باران رحمت، از لكههاي ابر ژيپلينها، قطرههای بومبهها غضب ميريزد. بر كه ميريزد؟ در كجا می افتد؟ بران نه مردها، فرعونها، شدادهايی ميريزد، كه بخداوندی بحرها مدعی شده اند. شيپور كج و پيچ ادعای خداوندی بر ها را، بر كمر آويختند، و بيرق بر افراشتند.
مليونها مليونها بشريت را، اسير عبيد ساختند. چه استقلالها چه آزاديها، چه حكومتها، را پايمال نمودند! چه خانمها، چه خاندانها را، بر باد كردند! هنوز هم، خيلها دارند، كه چهها كنند و چه تقسيمهاي برادرانه و چه كاسه بخشيهاي خويشاوندانه بكار بردند! الله الله! "مادرچه خياليم و فلك در چه خيال! فرعونی دعوی ربوبيت ميكند: دماغ شكني در خانه خودش تربيه شده، بسر ميرسد، و بيك عصا، مانند سنگ بقه، در قهر قلزمش غرق مینمايد! نمرودی بدعوی الوهيت بر ميخيزد، پشهی پاشكستهيي به مغز خوردنش مامور ميگردد! پَركاردارانِ پُركاری ظهور ميكند، يك نوك پركار خود را بر يك نقطه وحيد غرب شمالي گذاشته، ديگر نوك آنرا بر هر طرف كرده، دور داده، در خريطه عالم هيچ قطعه و نقطه را نبيني كه از اثر خون آلود نوك پركار غدارانهاش، خالي مانده باشد!
بحر ها از من است! برها از من است! در قطعه های پنجگانه زمين، اراضیهاي واسعه از من است! ممالك فسيحه از منست! نفوسهاي بيشمار سياه، سرخ، زرد، رنگارنگ از من است! طلاها و نقرههای بیحساب شوخ و شنگ، از من است! در عالم وحيد، منم! بر نفوس بشر، جبار عنيد منم! ذوالبطش الشديد منم! سد سديد منم! درهای همه آبناهای عالم را كليد منم! منم منم! ديگر نيست، همه هستيها، در بَرِ هستيام باشدنيست!.. ديدي كه چطور شد؟ از اصل مركزش، بلی! بلي! تام از اصل مركزش، يك ديناميت كفيد. همه محيطش را بلرزه در آورد! آتش داد، در داد، سوختاند، داعيههای عظماي كه عالم را انگشتریِ انگشت خود ميدانستند، عقلهای خود را گم كرده حيرت زده شدند. خزينه هايي كه گويا زمين از برداشتن آن بستوه آمده بود، و از كوه اِمداد ميخواست، بدرجهيی خالی گرديد، كه تختهای زيرين صندوقهای آن پديدار آمد! خرسهاي سفيد قطب شمالی، صورت شيرهای برفی را گرفته، انجـماد يافت، ناخنهايش در كفهايش فرو ريخت.
آتشها، دودها، بخارها منجمدش ساخت! بلی بخت چون برگردد، آتش كار برف ميكند! به ما و شما چه؟ به بلای ما، به درد ما! خدا ازينهم بدترش كند! ما غم خود را بخوريم. بحال خود بيانديشيم. هر نغمهيی كه ميسراييم، از خود بستاييم! هر سازی كه مينوازيم، از خود بنوازيم! حادی حدی محمل خود شويم. اما، نوا را تلختر زدن لازم! حدی را تيز كردن ضرور! مراد از كلمه جمع "ما" مسلمانان است. مقصد از تلختر نوازی نوا، و تيز كردن حدی، صاف صاف گفتن، پاك پاك فهمانيدن است.
"سراج الاخبار افغانيه" يك اخبار مسلمانيست، نه انگريزيست، نه روسي، نه فرانسوي، نه ايتالياني، نه جرمنيست، نه آستريايي، نه چينيست، نه جاپانی! صرف مسلمانيست. در مسلماني هم، محض افغانيست. هر چيزيكه ميگويد، هر نغمهی كه ميسرايد، از نواهای شرافت مليت مينوازد! افغانيت كه گفته شود، هيكل دلاوری و غيرت را، بنظر بايد آورد. افغانيت كه گفته شود، مجسمه دينداری و محبت را در نظر بايد تصور كرد. افغان، همان افغانست، كه در راه حفظ شرافت ملی خود، در راه آزادی و استقلال ملكی خود، در راه رهايیدادن ناموس وطنی خود، دايماً بريختن خون خود، به فدا كردن جان خود، به هبا ساختن مال خود، در مقابل دشمنان دين و وطن خود، افتخارها، مباهات نموده است. درههای خيبر و بولان، جنگهای كوههای پيوار، كرم، كوژك، آسمايی، شيردروازه، ميدانهای موشكی غزني، ميــــوند، واديها و تپههای چهاردهی، بيمارو (بیبی مهرو)، مرنجان، قلعه بالاحصار، شيرپور، مرغاب، شغنان را ببينيد، كه هر يك شاهد عدليست، كه اگر خاكهای هر نقطه آنها را تحليل كنيد، بجز خون نجس دشمن دين و وطن را، با خون مقدس فدائيان و رهايی دهندگان دين و وطن از ديگر چيزی ممزوج نخواهيد يافت!
افغان، همان افغانيست، كه بشرافت قومي، و حيثيت ملتي خود مينازد! برخود می بالد! اگر افغان را بغير از افغان، هر چيزی بگويی، يعنی مكی، مدنی، حتی اگر ملائكه بگويی، هم گويا بخنجر زدهاش خواهی بود! خود اين عاجز، در اثنای سياحتهايي كه در عالم كردهام، بهر سرزمين ايكه رسيده ام، و با يكي از افغانان همملت خود بـــر خورده ام، آن افغان را، بحيثيت افغانی و شرافت ملتی خود، بشدت و عصبيت فوق العادهی افغانيتش، متمسك ديده ام.
حتي با يكي از علمای فاضل و فيلسوفي، كه اكثر عمر گرانمايه خود را به سياحت و تحقيق و تدقيق احوال عالم و اطوار امم بسر آورده بود، در يك كشتی بخاری، در بحر سفيد، ملاقی و هم صحبت شده بودم، كه آن ذات محترم، بمن چنين فرمود: "يقين دارم، كه شما ملت افغانيه، استعداد و قابليت آنرا داريد كه يكي از ملل معظمه عاليه دنيا بشويد"چون پرسيدم كه: "آيا اين را از چه استدلال فرموده ايد؟ به جواب فرمودند كه: "من در هر جائيكه با يك افغانی واقعی تصادف كرده، پرسيده ام كه شما كيستيد؟ به چنان يك وضع مفتخرانه، و شدت دلاورانه، دست بر سينه زده، "من افغانم!" گفته است، كه مرا حيران ساخته است! لهذا يك ملتی كه به اين درجه به شرافت ملی خود مفتخر، و بر غرور قومی خود متعصب باشد، ممكن است كه يكي از اقوام جليله عظيمه دنيا بشود."
حي علي الفلاح! ای ملت نجيبه افغانيه! شرافت ملی، عظمت قومی خود را محافظه كنيد! استقلال و حاكميت دولتی خود را صيانت نمائيد! افغان كه بديانت و دينداری، به شجاعت و بهادری، بغيرت و ناموس شعاری، در تمام دنيا مشهور و معروف شده باشد، آيا اين را بر وجدان و ايمان و شرف و ناموس خود چسان گوارا كرده ميتواند، كه نام حمايت و تابعيت دولت اجنبي و غير ملت بر او بوده باشد؟
حاشا حاشا! كلا كلا! افغان به بسيار آساني، و خوشگواری مرگ را قبول كرده می تواند، ولی هيچگاه، به هيچ صورت، قطعا، قاطبا، كلمات متعفنه معده بشور آورنده تابعيت و حمايت را هضم كرده نميتواند! معنی صاف و صريح تابعيت، و حمايت اين است، كه يك دولتی، بديگر دولتی بگويد كه: "بغير از من، ديگری را نشناس! بغير از من با ديگر دولتی حرف مزن! بغير از من با ديگر دولتی عقد معاهدات يا رابطه مناسبات و معاملات مكن! بغير از من بديگر دولت نه سفير بفرست و نه سفير قبول كن!"
معنی صاف و صريح استقلال تامه، و آزادي كامله نيز اين است، كه هر دولت، در همه چيزهايی كه در بالا مذكور گرديد، مستقل و آزاد باشد. دنيا بيك حال نمیماند. بشريت، بر مدارج مختلفه ســـير و دور ميكند.
طفل ميباشد، شير ميخورد، جوان میشود، شيرگير ميگردد، بكمال ميرسد، خود را كامل ميكند. ملت نجيبه افغان، بينايی، دانايی، آگاهی حاصل كرده، به خير و شر به نفع و ضرر خود پیبرده. شرف آزادی قومی، حقوق، استقلال ملی خود را بخوبی شناخته. تا به حال هر چه كه بود بود، هر چه كه شد شد! لكن بعد ازين، افغان آن افغاني نيست، كه از حقوق خود چشم پوشي بتواند."